معین پیشین نشرات وزارت اطلاعات و فرهنگ: نخبگان کشور در بیست سال گذشته فرودستی خود را پذیرفته بودند
سقوط حکومت اشرف غنی و رویکارآمدن طالبان که با تأکید بر تبار پشتون و نادیدهگرفتن اقوام دیگر انجام شد بیانگر شکست و ناکامی جمهوری بیست ساله و حامیان بین المللیاش در پروژه ملتسازی در جامعه افغانستان است. اکنون این پرسش مطرح می شود که چرا این پروژه به شکست رسید.
«عبدالمنان شیوای شرق»، معین سابق نشراتی وزارت اطلاعات و فرهنگ، در مورد نقش رسانهها برای تقویت و تضعیف ملتسازی طی ۲۰ سال اخیر گفت: رسانههای افغانستان در ۲۰ سال پساطالبانی فاقد یک گفتمان مستولی شده بر سرنوشت افغانستان بودند. علاوه بر این، میرندگی رسانهها و پروژهای بودنشان سبب شد که بسیاری از چیزها در اوضاع پساطالبانی شکل نگیرد.
فرودستی خویش را در برابر پشتونها پذیرفتیم!
شیوای شرق از نگرش مسلط به تاریخ افغانستان انتقاد کرد و گفت: باورم این است که هیچکدام از ما تاجیکان و هزارگان و ازبکان و دیگر اقلیتهایی که در افغانستان هستند، حتی خود پشتونها پندی از تاریخ نگرفتیم. توجه نکردیم که تاریخ ما تاریخی منسوخ است و نیاز به یک تفکر انتقادی دارد و لازم است تمام فرادست و فرودست تاریخ را بازبینی کنیم.
او به صراحت نخبگان تاجیک و هزاره را مورد انتقاد قرار داد و بیان کرد: حرف من نخبگان است نه عوام. اینها هیچگاه علیه فرودستی روزگار برنخواستند و نخبهترین هزاره را دیدم کوشش میکرد معاونت دوم را از آن خود کند که این در واقع پذیرش فرودستی است و به عنوان یک هارمونی بدنی در تاریخ سیاسیاش تبدیل شده است. همچنین نخبهترین تاجیک را دیدم پس از جلسه بُن تلاش میکرد معاون اول باشد. هیچ کسی نگفته است من هم میتوانم مثل یک اوغان که هنوز هم در اوج قدرت سیاسی در سردترین هوا چپلک میپوشد فرد نخست سیاست و مملکت باشم و زعامت را بگیرم و مدیریت سیاسی کنم.
وی فرودستی را خصلت پذیرفتهشده در فرهنگ امروز تاجیک و هزاره شمرد و اظهار داشت: ما علیه فرودستی نبودیم؛ پسامدش هم همین شد که سرنوشت فرودستی را بپذیریم. همین امروز در بامیان به مورچهی کلان مورچه اوغو میگویند. این نوع اصطلاحسازی از هژمونی تاریخی میآید. از خوی استیلاپذیری و استبدادپذیری ما. اینگونه که عبدالرحمان خان این همه از مردم ما را در شینوار، بدخشان و هزارهجات قلع و قمع کرد و ما همان سلطه و زورگویی او را در این مورچه کلان میبینیم و مورچه اوغو مینامیم. نتوانستیم نگاه فرودست را بزداییم.
رسانههای جمهوریت گفتوگو و تفکر انتقادی نداشت!
معین سابق نشراتی وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان جامعهی سیاسی و نخبگان افغانستان را فاقد گفتوگو خواند و به روشنی گفت: متأسفانه در اوج عصر اطلاعات و گفتوگو و رسانهها، در روزگاری که هر فرد میتواند یک رسانه و منبر باشد، جامعه سیاسی و نخبگان افغانستان فاقد یک گفتگو است و زبانی برای تفاهم واقعا نداریم. ما بر سر یک میز گفتگو ننشستیم ببینیم چه چیزی منوط به ماست و چه چیزی از ما باید عوض شود. در جدیترین گفتگوهای کابل بودم: از یادواره میرغلام محمدغبار تا سالگرد «تاج سر ما خالق هزاره». در حدود صد و هفتاد و چند برنامههای اینچنینی شرکت کردم، ولی هیچگاه یک گفتگوی سازنده، روشنفکرانه، انتقادی، راهگشا و گفتوگویی واقعاً فراتر از تبار و روایت خودی که ما را بافت دهد و به همگرایی ملی برساند چنین گفتگویی ندیدم.
او آسیب جدی رسانههای دوران جمهوریت را در نقشآفرینی برای ملتسازی نداشتن تفکر انتقادی شمرد و افزود: وقتی تفکر انتقادی نیست، پدیدار کردن اندیشه نیست، اندیشهآفرینی نیست، گذار از وضعیت موجود نیست، میرندگی رسانهها یک امر حتمی است. هشت صبح نام یک روزنامه است. بارها این هشت صبح را دیدم که دقیقا در هفت صبح مرده است. شما شماره امروزش را بردارید؛ روی کف دستتان میمیرد. چون چیز تازهای ندارد.
شیوای شرق در ادامه گفت و گویش به شفقنا توضیح داد: یکی از چالشهای اساسی جامعه نخبگان افغانستان همین است که گفتو گوی مورد نیاز و روز خود را مطرح نکردیم. رسانهها آن عطشی را که باید رفع و گفتوگویی که باید پدیدار میکردند، طرح نکردند.
وی افزود: در رسانههای ما مباحثی مثل ملتسازی، کثرتگرایی سیاسی، اصلاح اندیشه سیاسی، براندازی هژمونی تباری و قوم برای رسیدن به همگرایی فرهنگی و ایجاد یک گفتگو و گفتمان ملت و دولت و ملتسازی – دولتسازی ندیدم و نخواندم.
در یک کلام رسانههای افغانستان در ۲۰ سال پساطالبانی فاقد یک گفتمان مستولی شده بر سرنوشت افغانستان هستند. هیچ نتوانستند این رویکرد را ایجاد کنند. میرندگی رسانهها و پروژهای بودن آنها سبب شد که بسیاری از چیزها در اوضاع پساطالبانی شکل نگیرد. معین نشرات که بودم ۴ هزار و ۷۳۵ رسانه در وزارت اطلاعات و فرهنگ ثبتنام کرده بود. وقتی یک دیتابیس یا بایگانی عمومی برایشان ساختم معلوم شد چهقدر رسانه جاری است و چهقدر نیست. هفده صد رسانه جاری بود در افغانستان و بقیه چون پروژهای بود و سرچشمهی تمویلش قطع شده بود همه مرده بودند. چنان مردنی که هیچ کس یادشان نمیکرد.
نخبگان ستیزهجو نگذاشتند گفتمان ملتسازی در رسانهها شکل بگیرد!
شرق در آسیبشناسی رسانههای دو دهه اخیر و گفتمان ملتسازی، نخبگان ستیزهجو و ویرانکار را یکی از موانع مهم شمرد که با نفوذ و رسوب در پیکر جامعه رسانهای افغانستان گفتمان ستیز و واگرایی را جایگزین و تقویت کردند. او تصریح کرد: نخبگان ستیزهجو و ویرانکار نقش بسیار خطرناکتر و مسمومکنندهتری از رهبران نافرهمند پساطالبانی ما داشتند. اجازه دهید این جسارت را کنم که در افغانستان رهبری را نمیشناسم. طبق تعریفهای اساسی و آکادمیک، رهبر الهامبخش و سرچشمه تفکر است و برای تمام کسانی که از او پیروی میکنند، الگوست و صلابت، اندیشه و تفکر دارد. برای آرمان و اندیشه خود جان بر کف است. بر سر قول خودش ایستاد است. رهبر نگاه مادیگرایانه ندارد و به رهایی و آزادی و ارزشهایی معطوف است که آن ارزشها در جامعه انسانی سرآمد روزگار است.
او زعامت طالبان در جامعه امروز افغانستان را یکی از پیامدهای کار نخبگان ستیزهجو و ویرانگر تلقی کرد و گفت: نتیجهاش همین شده است که ملاحسن آخوند دو ماه و چند روز بر کرسی سرنوشت ما تکیه بزند و حتی یک کلمه حرف هم در رسانهها نزند. تاکنون حرفی از ملاحسن آخوند کسی نشنیده است. آدمی است صم بکم عم فهم لایرجعون. همانطور نشسته و بر سرنوشت تمام مدنیت و تاریخ و حوزه مدنی ما فرمانروایی میکند. این بخشیاش ناشی از پیامد کار نخبگان ستیزهجو و ویرانگر است. خلاصه سخن اینکه در ۲۰ سال پساطالبانی بر مباحث بنیادین و تأثیرگذار و سازنده مثل ملتسازی و دولت – ملت آنگونهای که بایستهی خرد است نپرداختند. کارشان روزمرگی، فصلی و گذرا بود و به همین دلیل ما برآیند را میبینیم که بر مراد ما نیست.