جنبش اسلامی ازبکستان چگونه وارد افغانستان شد؟
شیرزاد بولتیف با تن لرزان از در وارد شد و روی صندلیای که رو به دیوار رنگرفته بود، نشست. چراغ رومیزیای که پرچم کوچک افغانستان را با نور سفیدش روشن کرده بود، اتاق کوچک زندان را بیش از پیش ناخوشایند نشان میداد. بولتی، ازبیک ۳۸ ساله و تنومند با ریش بلند و نازکش، مضظرب و کمحرف به نظر میرسید. او چنان نرم و آرام حرف میزد که حرفهایش در میان سکوت عمیق اتاق، به سختی قابل تشخیص بود.
بولتیف برخلاف اعضای دیگر این زندان مخوف-که توسط امنیت ملی افغانستان اداره میشود-، تصمیم دلکندن از جنگ دارد. پس از آنکه محمداشرف غنی، رییسجمهوری افغانستان به اعضای شاخهی خراسان داعش وعدهی بخشش در صورت تسلیمی آنها داد؛ بولتیف چنین فرصتی را غنیمت شمرد. او خسته از جنگ و ناامید از آینده اش بود.
در پاییز ۲۰۱۹ بود که شاخهی خراسان دولت اسلامی (داعش)، آخرین سنگر خود را در کوههای ننگرهار افغانستان در نزدیکی مرز پاکستان، از دست داد. اعضای زیاد این گروه فرار کردند و شماری از آنها مخفی شدند؛ اما شمار چشمگیر آنان، توسط ارتش افغانستان و ایالات متحدهی امریکا دستگیر و یا کشته شدند. بولتیف در آغاز نوامبر ۲۰۱۹ خود و خانوادهی ششنفری اش را تحویل این ارتش در حال رشد، داد. خانم باردار و پنج فرزند او در بس جداگانه جابهجا شدند و به مکان نامعلومی انتقال داده شدند؛ جایی که شیرزاد هنوز از آن نمیداند.
شیرزاد بولتیف، مشهور به نجیبالله عبدالرحیم – نامی که هنگام پیوستن به «جهاد» انتخاب کرد- یکی از صدها شهروند ازبیک است که طی سالهای گذشته به عنوان بخشی از جنبش اسلامی ازبیکستان(IMU) وارد افغانستان شده است. جنگ آنها، از دههی ۱۹۹۰ در سرزمین مادری شان آغاز شد. این جنگ، آنها را طی سالهای گذشته با گروههای مختلفی مثل طالبان، القاعده و دولت اسلامی (داعش) آشنا کرده است؛ آنها به گروههای مختلف تقسیم شده و سرانجام سرنوشت شان به نابودی کشانده شده است.
هرچند جنبش اسلامی ازبیکستان، دیگر نمیتواند به عنوان یک بازیگر مهم در صحنهی پیچیدهی «جهاد جهانی» باشد و یا تهدید جدی برای کشورهای آسیای میانه به شمار برود؛ اما تا اکنون چنین قضاوتی زود است که بگوییم این جنبش بهگونهی کامل نابود شده است.
شکلگیری در وضعیت آشفته
در سال ۱۹۹۰ که اتحادیهی جماهیر شوروی، آخرین روزهای خود را سر میکرد، گروهی از جوانان مذهبی از شهر ازبیک نامنگان در درهی فرغانه، «عدالت» را- سازمانی که هدف آن بازگرداندن عدالت در اوضاع آشفته بود- اساسگذاری کردند. رهبری آن را یک آخوند جوان به نام طاهر یولداشف و جمعه نامنگانی، سرباز شوروی سابق به دست گرفتند و مسجد نوی برای پیکار عقیدهی شان ساختند. آنها گشتزنیهایی را برای اجرای شرع در جادهها شروع کردند و به تدریج به عنوان اجراکنندهی قانون ظاهر شدند. این گروه با افزایش نفوذ شان، خواستار ازبیکستانی با معیارهای شریعت اسلامی شدند.
مسوولان حکومتی، ابتدا برای پاسخگویی در برابر افزایش این تندروی مذهبی در درهی فرغانه، به کندی عمل کردند. تنها اقدام آنها در سال ۱۹۹۲ بود که «عدالت» را بستند. با این حال اعضای آن سرکوب شد و به بیرون از کشور فراری شدند. نامنگانی به جنگ درونمرزی تاجیکستان پیوست و آنجا در کنار اسلامگراهای تندروتر دیگر جنگید؛ یولداشف اما، به گردش در کشورهای اسلامی شروع کرد.
در سال ۱۹۹۷، زمانی که حکومت عرفی تاجیکستان روزهای آخرش را سپری میکرد، نامنگانی با توافقنامهی صلح مخالفت کرد و متحدان تاجیکی اش را که طرفدار صلح بودند، رها کرد. در آنزمان دولت اسلامی کریموف در ازبیکستان، در حال سرکوب گروههای اسلامی در درهی فرغانه بود؛ جایی که شماری از جوانان مذهبی برای پیشبرد فعالیتهای شان برنامهریزی میکردند.
با این حال، جنبش اسلامی ازبیکستان (IMU) بهگونهی رسمی در سال ۱۹۹۸ توسط دو چریک و ایدیولوژیک مذهبی از جمله طاهر یولداشف و نامنگانی- کسی که در آن زمان به تجارت سودآورد قاچاق مواد مخدر درگیر شده بود و ارتباطش را با طالبان در افغانستان محکم کرده بود- بنیان گذاشته شد. هدف اصلی این جنبش، سرنگونی دولتهای ازبیکستان و قرغزستان و همچنان تبدیلکردن درهی فرغانه به خواستگاه یک کشور اسلامی بود؛ درهای که هردو کشور (ازبیکستان و قرغزستان) را با تاجیکستان وصل میکند. این گروه برای مدتی به دلیل جنگهای داخلی و مسالهی افغانستان، با لباس طالبان، در تاجیکستان به سر کردند.
در اوایل ۱۹۹۹، تاشکند شاهد یک سری انفجارهایی بود که جنبش اسلامی ازبیکستان به دست داشتن در آن متهم شد؛ هرچند مشخص نشد که آنها عامل اصلی این انفجارها بودند. در سالهای بعد، جنبش اسلامی ازبیکستان برای باجگیری از حکومتهای ازبیکستان و قرغزستان در مناطق مرزی این دو کشور و تاجکستان به گروگانگیری آغاز کرد. آنها، از قاچاق مواد مخدر درآمد به دست آوردند و به اساس گزارشهایی؛ بودجهای از القاعده- متحد افغانستاننشین شان- دریافت کردند.
حملهی ایالات متحدهی امریکا به افغانستان برای سرنگونی رژیم طالبان در ۲۰۰۱، جنبش اسلامی ازبیکستان را در مسیر نوی قرار داد.
پس از آن، این جنبش با تشکیل گروه منسجمتر، ارتباط شان را با القاعده و طالبان نزدیکتر کرد. در نوامبر ۲۰۰۱ به محض کشتهشدن نمنگانی، این گروه به پاکستان در مناطق قبایلی تحت ادارهی فدرال (FATA) و به ویژه در وزیرستان شمالی در نزدیکی مرز افغانستان انتقال کرد؛ جایی که آنها میتوانستند با قبایل محلی ارتباط برقرار کنند. جنبش اسلامی ازبیکستان در ۲۰۰۴، مسوولیت برخی از حملهها را در تاشکند پذیرفت؛ کشوری که جنگ علیه اسلام به شدت در آن جریان داشت.
در سال ۲۰۰۹ طاهر یلداشف در حملهی هواپیمای بدون سرنشین کشته شد. با کشتهشدن دو رهبر این حرکت، جنبش اسلامی ازبیکستان متلاشی شد و رهبران نوی برگزید؛ اما اعضای آن همچنان بهشکل فزایندهای به «جهاد جهانی» متعهد ماندند.
در جستوجوی وطن
شیرزاد بولتیف در روستایی در منطقهی شیردریا در شرق ازبیکستان، نزدیک مرز تاجیکستان، بزرگ شد. به گفتهی بولتیف خانوادهی او از مسایل مذهبی دور بودند. آیین اسلامی را در روستای شان انجام میدادند؛ اما نه به شکل کامل. خود را مسلمان میخواندند؛ اما نماز نمیخواندند. بولتیف میگوید که زمینهی همهی «گناهان مدرن» در روستا به شمول ودکا، روسپی، سیگار و ساز مساعد بود. شیرزاد در سال ۲۰۰۸ به تشویق برادر کوچکش به اسلام گروید.
اندکی بعد، بولتیف ازدواج کرد و مشکلات آغاز شد.
در آن زمان، مبارزات علیه مسلمانان عقیدتی در ازبیکستان جریان داشت. کسانی که از کتاب مقدس دین اسلام پیروی میکردند، ریش میگذاشتند و یا پنجبار در روز نماز میخواندند توسط آژانس امنیتی نظم عامه دستگیر میشدند. بنابر این، دینداری میتوانست برای خیلی افراد خطرناک باشد و آنها را به زندان بیندازد؛ جایی که مکان ابدی برای خیلی از آدمها میشد؛ اما نه برای همه. سختگیریها بر مسلمانان سبب شده بود که خانم بولتیف در پوشش اش آزاد نباشد و برادر بولتیف ماههایی از عمرش را در پشت میلههای زندان بگذراند.
شیرزاد بولتیف میگوید: « آژانس امنیت نظم عامهی منطقهی شیردریا که دوستانم را بازداشت کرده بود، آنها را مجبور به نوشیدن ودکا کرده و اجازهی ادای نماز را به آنها نداده بود. وقتی دوستانم آزاد شدند، آژانس امنیت نظم عامه گفت که فیلم نوشیدن ودکای آنها را دارد. وضعیت مسلمانان ازبیکستان اینگونه بود.»
وقتی برادر بولتیف از زندان بیرون آمد، دو خانواده تصمیم گرفتند به مسکو کوچ کنند. چند مدتی پس از زندگی در روسیه، اما به زودی مشخص شد که این کشور نیز جایی نیست که دو برادر به دنبال آن بودند. بولتیف در روسیه کار پخش جزوهها و روزنامهها را داشت؛ اما ترس اسلامستیزی همچنان ادامه داشت. سرانجام، مسلمانان مذهبی در آنجا نیز هدف قرار گرفتند. دو برادر ناچار بودند وطن نوی پیدا کنند.
بولتیف میگوید: «برادرم از طریق انترنت با یکی از دوستانش در منطقهی ما به تماس شد. برایش گفته شد که در افغانستان جمعیت بزرگی وجود دارد که در سایهی شریعت اسلامی زندگی میکنند. آنجا هر روز جنگ است؛ اما شما میتوانید آزادانه نماز بخوانید. همین بود که برادرم به طرف افغانستان حرکت کرد.»
برادر بولتیف به او گفت که دوست ندارد بیدلیل بجنگد و بمیرد؛ اما کم از کم میتواند در یک مدرسهی دینی حتا آشپزی کند و خدمتی برای اسلام کرده باشد. بولتیف میگوید: « برادرم گفت که میخواهد در مدرسهی دینی کوچکی که در افغانستان است، آشپزی کند، ظرف بشوید؛ اما گفت که دین واقعی در آنجا [افغانستان] وجود دارد. بنا بر این، ما نیز تصمیم گرفتیم که «هجرت» کنیم. برادرم گفت که اگر ما اینجا را ترک نکنیم، دیر یا زود زندانی خواهیم شد.»
ورود به افغانستان
در سال ۲۰۱۲، بولتیف و همسرش، همراه با دو فرزند کوچک شان، روسیه را ترک کردند. آنها از طریق آذربایجان و ایران، وارد خاک افغانستان شدند و از آنجا به مناطق قبایلنشین پاکستان، نزدیک مرز افغانستان؛ جایی که بسیاری از جنگجویان ازبیک مستقر بودند، راه یافتند. دو سال در آنجا ماندند.
بولتیف میگوید که او در توزیع مواد غذایی به «مجاهدین» ازبیک که در آن زمان در کنار اسلامگرایان محلی علیه ارتش پاکستان میجنگیدند، کمک میکرد. (داستانی که بولتیف از «جهاد»ش تعریف میکند، ما نمیتوانیم در مورد درستی و نادرستی آن، نظر دهیم.)
در سال ۲۰۱۴، پس از چندین حملهی تروریستی که شهرهای پاکستان را به لرزه درآورد، این کشور تصمیم گرفت که ضربهی نهایی را به گروههای قبایلنشین که بیشتر آنها غیرقانونی آنجا، جا خوش کرده بودند، وارد کند. درگیریها سبب شد که یک میلیون تن از این مناطق آواره شوند. هزاران جنگجو همراه با خانوادههای شان از این مناطق فراری شدند و در همسایگی افغانستان پناهگاه امن یافتند. بیشتر آنها در ننگرهار ساکن شدند؛ جایی که به آرامی توانستند، اجتماع شان را در میان همپیمانان طالب شان نوسازی کنند.
ادامه دارد…
دی دیپلمات