انارکلی و بیان دردهای تلخ اقلیت سیک های افغانستان

حرفهای انارکلی هنریار، در برنامهی دریافت جایزه از سوی دانشگاه ابن سینا، تلخترین قسمت تاریخ افغانستان است؛ تاریخی که در آن، آدمها با سنجشهای ذهنی قضاوت شدهاند و هر که در گروه ذهنی کوچکتری بوده، تلخی بیشتری چشیده است.
حرفهای انارکلی، بخشی از رنج گروههای کوچک در افغانستان است؛ گروههایی که دین، مذهب، فرهنگ و غرورشان از سوی گروه مسلط به تمسخر و نابودی گرفته شده. تلاش برای تسلط گروهی و حمله بر دیگری، بخشی از ناخودآگاه جمعی افغانستان است. آنچه در افغانستان میگذرد، همین میل شدید به سرکوب است و آن که مسلط است، باید از هر طریق ممکن، بر دیگری بتازد و آسیب بزند.
نیتجهی همین تاختن، در بستر سیاسی، به تسلط قومی، مذهبی و فرهنگی انجامیده و در بستر اجتماعی، به برخوردهای فردی. این که چند کودک، تصمیم بگیرند به پنجرهی خانهی کسی به دلیل تفاوت گروهی سنگ بزنند؛ تصمیمی نیست که آن کودکان میگیرند؛ چون در این سطح، توان تصمیمگیری ندارند. چنین کنشی، از ناخودآگاه جمعی کودک است که به تصوری از خودآگاه سرگرمکننده داده شده و سنگی که بزرگان به دلیل تفکیک زمان و وضعیت، آن را با چیز دیگری عوض کرده یا بر زمین گذاشتهاند، او برمیدارد و به پنجرهای میکوبد؛ پنجرهای که پشت آن، کسی با باورهای دیگر زندگی میکند؛ تنها به همین دلیل.
تجربهی تاریخی افغانستان، بومی-افسانهای است؛ تجربهای که در دایرهی باورهای بومی گیر کرده و گرههای بازنشدنیای را به نام دین، مذهب، قوم و یا شکل به وجود آورده است.
گرههایی که برای بازنشدن آن، هر روز خون ریخته میشود و همچنان همه پا در یک کفش کردهاند تا نگذارند این گرهها اندکی سست شود. تنشهای سیاسی، گروههای تروریستی و صفهای قومیای که بخشی از هویت افغانستان شده، برآمد تلاش تجربهی تاریخی برای حفظ و تسلط افسانههای گروهی است؛ افسانههای قومی، دینی و مذهبی که معیار سنجش افراد در تجربهی بومی است و انسان بومی، دفاع از افسانهاش را حمله بر افسانهی دیگری میداند.
تلاش برای تسلط قومی، مذهبی و گروهی، از یک ذهن بومی میآید؛ ذهنی که در آن امکان حرکت موازی وجود ندارد و حرکتهای مختلف ذهنی، به تقاطع و تصادم میرسند.
برای این که تصادم به حد اقل برسد؛ هر گروه بزرگتری، به دنبال نفی گروه کوچکتر است و اگر این تفاوت، مذهبی باشد، تلاش برای رفع تصادم به از میان برداشتن آن میانجامد. مهاجرت بییش از ۹۹ درصد هندوها و سیکهای افغانستان، نیتجهی همین تلاش به حذف است که از سوی گروههای بزگتر به کار بسته میشود.
صبح کابل در مطلبی می نویسد حذف دیگری به دلیل تفاوت قومی، مذهبی و یا گروهی، به مردم عام خلاصه نمیشود؛ این نوعی از کنش، بخشی از هویت افراد در سطوح مختلفی است که نه تحصیل، نه آگاهی از وضعیت جهان نداشته و نه آن طوری که خودش را مینمایاند، میتواند مانع بروز عملکرد آن چه که هست، شود.
این که استاد دانشگاه به دلیل برادرخوادن سیکها از سوی یک دانشجو، نمرهای او را کم میکند؛ بیانگر عمق این هویت است؛ هویتی که زادهی تجربهی تاریخی است و آگاهیاش را از افسانههای بومی میگیرد. تجربهی دههی هفتاد و رویارویی گروههای قومی در افغانستان، موجی از این تجربهی تاریخی بود که در زمانی مناسب، کلید خورد و آنچه که بود را به نمایش گذاشت. گروههایی که برای حفظ اسلام از نظام سیاسی جمهوری میجنگند، صفحههای زنده و خونینی از این تجربهی تاریخی استند؛ تجربهای که نه تنها مقابل آنچه او را بروز میکند، میایستد؛ بلکه ناخودآگاهش را در آن تزیق میکند و از آن مدلی میسازد که بتواند با آن بازی کند. آنچه از مدل کمونیزم یا جمهوری در افغانستان به نمایش گذاشته شد، نتیجهی تزیق ناخودآگاه تاریخی بود؛ ناخودآگاهی که صد سال پیش به امانالله خان گفته بود، اگر لباس بومی را از تن مردم در آورده و لباس مدرن بپوشاند، مردم مدرن شده و گرههای ذهنیشان باز میشود.
زندگی شهری و ارتباط سایبری، در حدی تلاش کرده است برای سستشدن گرههای ذهنی کار کند؛ اما هر ازگاهی که تصادمی به وجود میآید، چهرههایی را عوض میکند و همه سعی میکنند، در گروه مشخصی قرار بگیرند تا هم جان سالم از تصادم به در ببرند و هم به پیروزی گروهی برسند. موضعگیریهایی که این روزها در قبال نمایش بهسود در شبکههای اجتماعی بروز کرد، موج کوچکی از ناخودآگاه تاریخی بود؛ ناخودآگاهی که برای تقریبا همه هزارهها آن را سرکوب گروهی تعبیر کرد.
نفس نمایشی که از سوی دولت به راه انداخته شد، نیز بخشی از این ناخودآگاه تاریخی بود. این ناخودآگاه، هر روز با آدمهای افغانستانی راه میرود؛ سیاست میکند، واکنش نشان میدهد و با انواع مختلف میجنگد تا همچنان بودنش را به نمایش بگذارد.
انارکلی، زبان از گروهی باز کرد که به دلیل کمبود کمیت، هر روز، در کنار رنج عمومی افغانستان، رنج جداگانهای میکشند و به گونههای مختلف توسط افرادی متفاوت، قضاوت و به سخره گرفته میشوند.
این که صدها خانواده، فقط به دلیل تفاوت مذهبی، به شکل گروهی خانه و زادگاهشان را بگذارند و بروند، اتفاقی است که برای انسان مدرن، خاطراتی از تاریخ گذشته را ورق میزند؛ اما برای انسان افغانستانی که هنوز به لحاظ تجربهی تاریخی بهروز نشده، قسمتی از زندگیاش است که به چشم سر آن را میبیند؛ لمس میکند و اگر یکی از آن گروه کوچک باشد، مقابل تلویزیونهای مدرن مینشیند و این رنج کهنه و بومی را با خودش مرور میکند؛ رنجی که ظاهرا ختمی برایش تصور نیست؛ چون اگر تصوری بود، صدها خانوادهی سیک و هندو، از جایی که انگار در آن تعلق داشتند، فرار نمیکردند.
اینها، تکههایی از داستان غمانگیز افغانستان است؛ داستانی که در یک دایرهی ویژه میچرخد و راهی برای رفتن به بیرون از آنچه برای خود تنیده است، ندارد.