سیاستمصاحبه و گزارش

آخرین روزهای زندگی احمد شاه مسعود به روایت نزدیکانش

کشته شدن احمد شاه مسعود، فرمانده ‘جبهه مقاومت علیه طالبان ‘ برای طرفداران و مخالفانش خبرسازترین مرگ سال‌های اخیر افغانستان بود. مرگ احمدشاه مسعود که در ۱۸ سنبله ۱۳۸۰ در حمله انتحاری دو مهاجم عرب اتفاق افتاد، برای نزدیکانش غیرقابل باور بود.

امرالله صالح، معاون اول رئیس جمهوری افغانستان که در آن زمان از نزدیکان آقای مسعود بود، در کتابش به نام “پس از مسعود” نوشته: «حوالی ساعت یک بعد از ظهر ۱۸ سنبله به محلی اعزام شدم که جسد مسعود در آن، جابجا شده بود. یکی دوتا فرمانده محلی و دو سه تا مامور ارشد لوژیستکی عقب جبهه و محافظان و خدمه (حاضرباش‌های) مسعود جمع بودند.»

او نوشته:« کسی مدیریت حالت و آن صحنه را به دست نداشت و فکر می‌شد دنیای ما پایان یافته است، گاهی با خود حرف می‌زدیم و گاهی با همدیگر.»

آقای صالح نوشته است بعد از نیم ساعت یا شاید بیشتر، صالح محمد ریگستانی، از افراد نزدیک به احمدشاه مسعود و کاردار نظامی سفارت افغانستان در دوشنبه تاجیکستان، مدیریت صحنه را به عهده گرفت. “روایتی از حضرت عمر را بیان داشت که به سوگواران رحلت پیامبر گفته بود، هر کس محمد را می‌پرستد او مسلمان نیست و هرکس مسلمان است و خدا را می‌پرستد، هم خدا هست و هم راه پیامبر. ریگستانی گفته بود که “احمد شاه مسعود نیست، اما هدف پا برجاست؛ دشمن هنوز است با این حالت حتما تحرکات بیشتر را آغاز می‌کنند، بیایید این موضوع را درست مدیریت کرده، جمعش کنیم.”

آقای ریگستانی در نوشته‌اش به نام “مسعود شناسی” گفته “من در زمان حادثه شهادت مسعود در تاجیکستان بودم و تقدیر چنان بود که یک ساعت بعد از حادثه بر سر پیکر خسته و خونین او رسیدم و این آخرین دیدار ما بود.” او توضیح بیشتر درباره حادثه نداده است.

تصمیم یاران مسعود بعد از مرگ او

آقای صالح درباره آن روز نوشته، بعد از پیوستن سه نفر که یکی مارشال محمد قسیم فهیم، معاون پیشین رئیس جمهوری افغانستان بود، تصمیم چنین شد که از افشای مرگ احمد شاه مسعود ابا ورزیده و به اعلام زخمی شدنش اکتفا شود. تصمیم گرفته شد که “فهیم خان” به محل مرکزی سوق و اداره برگردد و فرماندهان را از زخمی شدن مسعود خبر سازد و آمادگی در برابر تهاجم طالبان گرفته شود.

به گفته آقای صالح، خودش در سطح رای‌دهی نبود، ولی تصمیم به این شد که “فهیم خان” برای فعلا سرپرست باشد.

آقای صالح نوشته که در آن زمان دو مسئولیت به او داده شد. اول اینکه آمریکا را از مرگ مسعود با خبر کند و دیگر حفاظت از جسد مسعود در یک درمانگاه خاص. او نوشته،”به آمریکایی‌ها اطلاع رساندم که مسعود در یک حمله انتحاری کشته و جسدش را در یک جای محفوظ و سرد حفظ کرده‌ایم، در نبود مسعود ما واقعا به کمک شما نیاز داریم.”

او درباره حفاظت از جسد مسعود نوشته که آنرا با چرخبالی به خلبانی/پیلوتی واسع خان به شفاخانه انتقال داده است. او چند ساعتی در کنار جسد مسعود نگذرانده بود که به او دستور داده شد، به شهر دوشنبه، تاجیکستان رفته و به آقای ریگستانی، مسئول دفتر نظامی سفارت افغانستان در دوشنبه یاری رساند. “هدف مدیریت رسانه‌ها و تکرار داستان زخمی شدن احمد شاه مسعود و موضوعات دیگر.”

زلمی خلیلزاد، سفیر پیشین آمریکا در افغانستان نیز در کتابش “فرستاده” نوشته که عبدالله عبدالله روز نهم سپتامبر ۲۰۰۱ به او زنگ زده و او بیدرنگ فهیمده که مسعود کشته شده است. او می‌گوید که صدای عبدالله می‌لرزید که بیانگر تغییر در آرامش معمولی او بود. به نوشته خلیلزاد، عبدالله گفت که مسعود به شدت زخمی شده، اما زنده است. پس از مدت کوتاهی دوباره زنگ زد و تایید کرد که مسعود کشته شده است.

آقای صالح می‌گوید که آمریکایی‌ها خبر کشته شدن مسعود را افشا کردند و برای نزدیکان مسعود، پنهان نگهداشتن موضوع دشوارتر شد.

چرا مرگ مسعود نباید اعلام می‌شد؟

احمد رشید، نویسنده پاکستانی در کتاب “سقوط در هرج و مرج” نوشته مسعود به قتل رسیده بود، اما شایعاتی که او همچنان زنده است، چندین روز بر سر زبان‌ها بود. به خاطر حفظ روحیه جنگجویان اتحاد شمال، که از حمله مشترک طالبان و القاعده “هراسان” شده بودند.

او می‌گوید که عبدالله عبدالله بعد از یازدهم سپتامبر هنگامی که روی صندلی مسعود نشسته بود و در تمام طول مصاحبه‌اش اشک می‌ریخت، به من گفت: “در روزهای پس از مرگ مسعود ما به پایان خط و شکست کامل رسیده بودیم؛ زیرا روحیه افراد از بین رفته بود و ما فاقد فرمانده بودیم. همه می‌دانستند که مسعود زنده نیست.”

آقای رشید درباره آخرین ملاقاتش که قبل از مرگ مسعود با او داشته، درباره آرزوها و برنامه‌های او نوشته “مسعود می‌خواست از این لحظه تاریخی استفاده کند تا از یک فرمانده محلی که اغلب ناشکیبا و خشن جلوه می‌کرد، به یک رهبر مهم ملی تبدیل شود. او به اختلافاتش با رهبران هزاره و ازبک پایان داد و با رهبران پشتون که پیشتر به آنان اعتماد نمی‌کرد، ملاقات کرد. همچنین، او با ظاهرشاه (پادشاه سابق افغانستان) که در تمام دوران زندگی‌اش از او به بدی یاد می‌کرد، از در آشتی درآمد.”

صدیقه مسعود یا پری، همسر احمدشاه مسعود، در کتاب خاطراتش که براساس مصاحبه با او تدوین شده، گفته که در آن روزها مرگ مسعود حتی از او نیز پنهان نگهداشته شده بود، اطرافیانش با علم اینکه طالبان می‌خواهند بر تمام کشور سیطره یابند این تصمیم را گرفته بودند تا به این طریق به مقاومت فرصت ساماندهی دهند.

خانواده مسعود چه زمان از مرگش مطلع شد؟

خانم مسعود گفته قبل از حادثه یکی از محافظان مسعود به او خبرداده بود که “آمر صاحب” برای ناهار به منزل خواهد آمد. “در این زمان طالبان مرتب به دشت شمالی حمله می‌کردند و بسم الله خان (وزیر دفاع پیشین افغانستان) فرمانده شمالی از شوهرم خواسته بود که به دیدنش برود.”

از او نقل قول شده، زمانی که مسعود شهر دوشنبه، پایتخت تاجیکستان را ترک می‌کند، در راه به او خبر می‌دهند طالبان از دشت شمالی عقب‌نشینی کرده‌اند. او یکباره تصمیم می‌گیرد به پایگاهش در خواجه بهاالدین برگردد و سفرش را به پنجشیر دو روز به تعویق اندازد.

پری گفته در حین انجام کارهای خانه بوده که راشدین، برادرش رسیده و به او گفته: “پری بلند شو باید برویم. گفت تو را به دوشنبه می‌برم. دره درگیری است. در نهایت گفت که این را آمر صاحب از تو خواسته است.”

وی افزوده وقتی به طرف هلی‌کوپتر رفته به دلیل آتش گرفتن موتورش، قادر به پرواز نشده؛ مجبور شده دوباره به خانه برگردد. شب مادرش به او گفته:”پری! برای آمر صاحب اتفاقی افتاده است. دنیا سرم خراب شد.” مادرش از دو نفر عرب که خود را خبرنگار جا زده بودند و اینکه بمبی را به شکم خود بسته بودند و خود را روی احمدشاه مسعود منفجر می‌کنند، سخن گفته بود.

او نوشته “به ما گفته بودند که شوهرم به بیمارستان شهر فرخار منتقل شده‌است. وقتی به فرودگاه فرخار رسیدیم، امیرجان، مسئول فرودگاه را دیدیم، لبخند به لب پیش آمد و گفت شما یک روز دیر رسیدید…. امروز آمر صاحب را برای معالجه به فرانسه بردند.”

او می‌گوید که از فرخار به دوشنبه رفته و شاهد بوده که در هلی‌کوپتر همه گریه می‌کردند. “دریافتم که جراحات شوهرم بسیار شدید است. هیج کس نبود به من بگوید که آیا او به هوش آمده، سراغ مرا گرفته و یا به کمک من نیاز دارد؟”

در دوشنبه “به برادرم راشدین گفتم که دیگر تحمل آنرا ندارم. چه مرده و چه زنده می‌خواهم او را ببینم. برادرم به دیدن داکتر عبدالله رفت. وقتی برگشت گفت که داکتر عبدالله گفته آمر صاحب مجروح است اما این مهم است که او را ببینی، فردا با هلی‌کوپتر در کُلاب به او ملحق خواهی شد.”

“در کُلاب آنها او را از سردخانه بیرون آورده بودند تا قبل از رسیدن من آماده باشد. مرد مقتدر و محبوب، اکنون تبدیل به جسدی رنگ پریده و سفت و سخت شده بود. موهای زیبایش… تماما سوخته بود و جسمش پر از جراحت بود. از گردن تا پایین پایش سوراخ سوراخ شده بود. روی قلبش جراحتی عمیق، فراخ سینه‌اش را دریده بود.”

وضعیت جسمی مسعود در آخرین روزهای زندگی

روایت پری از شوهرش قبل از آخرین رفتنش از خانه چنین است. “به من گفت دلش می‌خواهد روی یک تشک پشمی و سفت تر بخوابد، زیرا همیشه صبح‌ها هنگام برخواستن از خواب، کمر درد داشت. با خود عهد کردم که وقتی برگشت او را وادار کنم پیش داکتر برود و کاملا جدی خود را معالجه کند.”

او گفته که برنامه‌ریزی کرده بود تا برگشت مسعود از سفر، تشک را آماده کند “اگر آمر صاحب بخواهد استراحت کند، با دیدن آن کاملا غافلگیر شود.” او هرگز برنگشت و بر آن تشک نخوابید.

احمد رشید نوشته که مسعود را چند ماه قبل از ترورش دیده که به طور مشهودی مسن‌تر شده بود. “او حتی در شهر دوشنبه، تاجیکستان ژاکتی را به تن داشت که در جنگ می‌پوشید؛ کلاه همیشگی‌اش بر سر و موزه نظامی در پایش بود. ریشش مایل به سفیدی بود و مانند قبل چابک به نظر نمی‌رسید.”

صالح محمد ریگستانی از افراد نزدیک به او نوشته‌، مسعود در یکی دوسال اخیر زندگی خویش کمی خسته به نظر می‌رسید. درد کمر گاهی او را به سختی می‌آزرد، تا جایی که به مشکل می‌توانست قامت خود را راست کند.

او گفته مسعود سری پر غوغا داشت، اما جسم او در مرز پنجاه سالگی تحمل این همه بار را نداشت و به درد می‌آمد. گاهی کمر درد و زمانی هم دندان درد. دکتران هم استراحت را برایش تجویز می‌کردند، اما او فرصت کمی برای استراحت داشت.

بی بی سی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا