چگونه انسانی شایستگی به حرکت در آوردن چرخ تاریخ را دارد؟
می توان گفت سه خصوصیت مهم نقش تعیین کنندهای برای سیاستمدار دارند: شوق، احساس مسئولیت و احساس تنانسب. در اینجا شوق در معنای عاری از احساسات آن مد نظر است؛ یعنی دلبستگی عمیق به یک آرمان اعم از اینکه الهی باشد یا شیطانی؛ نه شوق به معنای احساس درونی که از آن به هیجانات سترون تعبیر میشود. هیجانات که از هر احساس مسئولیت عینی تهی است و به پوچی میانجامد. بی تردید شور و شوق صرف، هر قدر هم از صمیم قلب باشد، کافی نیست. شوق باعث نمیشود کسی سیاستمدار شود، مگر اینکه به صورت دلبستگی عمیق به یک هدف در آید و احساس مسئولیت نسبت به این هدف را راهنمایی عمل خود قرار دهد. برای تحقق این امر حسن تناسب هم لازم است.
برای سیاستمدار حسن تناسب یک کیفیت روان شناختی تعیین کننده به شمار میرود، یعنی توانایی متأثر شدن از واقعیتها در عین تمرکز و آرامش درونی. بنابراین باید فاصله خود را با اشیا و انسانها حفظ کرد. عدم رعایت این فاصله به خودی خود یکی از خطاهای مرگباری است که هر سیاستمداری را تهدید میکند. … بنابراین سیاست باید هر روز و هر لحظه در درون سیاستمدار بر یک دشمن بیمایه اما کاملا انسانی غلبه کند: احساس غرور مبتذل که خطرناکترین دشمن هر نوع دلبستگی واقعی به آرمان است. غرور خصلتی تقریبا همگانی است و شاید هیچ کس کاملا از آن فارغ نباشد. …. سیاستمدار ناگزیر است برای کسب قدرت تلاش کند. بنابراین «قدرت طلبی»، … جزو خصیصههای عادی سیاستمدار است.
او فقط هنگامی در قبال روح مغرور حرفــهای خود گناهکار محسوب میشود که اشتیاقش برای رسیدن به قدرت عینی نباشد. یعنی بیهدف و صرفا برای ارضای نفس و لذت شخصی باشد. در عرصه سیاست تنها دو نوع گناه کبیره وجود دارد: بیهدفی و عدم مسئولیت، که گناه دوم اغلب، اما نه همیشه، ناشی از همان بیهدفی است. غرور و اشتیاق به حضور شخصی در صحنه، سیاستمدار را به شدت وسوسه میکند که یکی از این گناهان یا هر دوی آنها را مرتکب شود. بویژه هنگامی که «عوامفریب» مجبور باشد به «جلب توجه» روی بیاورد. بنابراین او همیشه در معرض این خطر است که به نوعی بازیگر تبدیل شود و مسئولیت اعمال خود را جدی نگیرد و صرفا به تأثیری که بر دیگران میگذارد دلخوش باشد. بیهدفی او را وسوسه میکند تا در آرزوی زرق و برق ظاهری قدرت باشد نه قدرت واقعی. احساس بیمسئولیتی او حاکی از آن است که از قدرت به خاطر نفس قدرت لذت میبرد و هدفی واقعی را دنبال نمیکند.
با اینکه قدرت در عرصه سیاسی وسیلهای ضروری است و از آن گریزی نیست و اشتیاق برای کسب قدرت یکی از نیروهای محرکـهای هر نوع مبارزه سیاسی را تشکیل میدهد، هیچ چیز به اندازهای سیاستمدار لاف زن و تازه به قدرت رسیده و خودبزرگ بینی ناشی از احساس قدرت و، به طور کلی، هیچ چیز به اندازهای پرستش قدرت به خاطر نفس قدرت به نیروی سیاسی لطمه نمیزند.
چه بسا «سیاستمدار قدرت محور» در جلب توجه دیگران بسیار موفق باشد، اما کارش بی معنا است و نتیجهای بدست نمیدهد. میتوان از سقوط درونی و ناگهانی نمونههای بارز چنین نگرشی، به ضعفهای نهفته در پس این رفتار لافزنانه و کاملا توخالی پیبرد. چنین ذهنیتی محصول نگرشی کهنه و بیاعتنایی ظاهری به معنای رفتار انسانی است؛ و با شناخت تراژدیی که با همهای اعمال انسانی، و بویژه با اعمال سیاسی، عجین است، هیچ نستی ندارد.
داکتر امان فصیحی
رفرنس: دین قدرت جامعه، ماکس وبر: 134-136.