افغان ها در چهل سال گذشته صلح را به بازی گرفته اند
از گفتوگو و ضرورت آن برای صلح سخن گفتیم، نتیجهی آن به جنگ ختم شد. از ضرورت آشتی ملی و سیاسی سخن گفتیم باز نتیجهی آن به جنگ ختم شد. روی خروج نیروهای خارجی و پایان اشغال تأکید کردیم که اگر آنها اشغال را پایان دهند، جنگ و جهاد ختم میشود، باز نتیجه به جنگ و افزایش خشونت ختم شد. دست همیاری و صلح بهسوی پاکستان دراز کردیم (جرگه امن میان دو کشور برگزار کردیم) که این همسایه در این راستا به ما کمک کند، باز نتیجه به صلح ختم نشد. دست دوستی و همیاری بهسوی کشورهای منطقه و جهان دراز کردیم باز هم صلح نیامد. انگار قرار نیست در این کشور صلح بیاید و بهنظر میرسد خشونت و جنگ بخشی جداییناپذیر از زندگی افغانهاست.
صلح در افغانستان این روزها واژهی غریبی است. طرفهای درگیر منازعه دربارهی اهمیت و ضرورت آن تنها مقابل تلویزیونها و خبرنگاران حرف میزنند. گویی اشتباهی از دهانشان واژهی صلح و اهمیت و ضرورت آن خارج میشود. سپس این جملهی کلیشهای را بهکار میبرند که صلح آرزوی مردم افغانستان است و زندگی صلحآمیز حق مردم است. جملههایی حالبههمزن و نخنما که بهحدی تکراری شده که دیگر بهسختی میتوان معنایی از آن تصور کرد.
از صلح بیش از هر کلمهای در جغرافیای افغانستان معنازدایی شده است. طوری که وقتی گروهی سیاسی یا نمایندگان بنیادگرای طالبان از صلح صحبت میکنند، بسیاری دچار وحشت میشوند. برای اینکه فهم آنان از صلح با معنایی که در ذهن ماست تفاوت اساسی دارد. اکنون مردم میدانند این گروه عقلستیز چه برداشتی از صلح و آشتی و پایان منازعه دارند. افغانها بیش از هر کلمهای صلح را به بازی گرفتهاند. آن را خوار و خفیف کردهاند و به یک معنا این کلمه را بیمعنا و تهی کردهاند. خدمت افغانها به صلح، تهیساختن روح و هستی این کلمه از معنای واقعیاش در طول بیش از چهل سال گذشته بوده است.
طرح صلح «بنین سیوان»
طرح صلح بنین سوان، شامل لیستی بلندبالا از اقوام و گروههای مختلف، احزاب، جریانهای سیاسی و طرفداران شاه سابق میشد که این گروهها پس از مذاکره و گفتوگو گروهی را از میان خود بهعنوان نمایندگانشان انتخاب میکردند و وظیفهی آنها مشورت با گروهای مختلف اجتماعی برای دایرکردن لوی جرگه بود. وظیفه اصلی لوی جرگه، تعیین ساختاری برای حکومت انتقالی بود. طرح صلح بنین سیوان برای خلای قدرت بهوجودآمده و پایان منازعه در مجموع یک دولت ائتلافی با نظرداشت دیدگاههای جناحهای درگیر منازعه و مردم افغانستان بود. با توجه به اینکه جنگ افغانستان ابعاد منطقهای و بینالمللی پیدا کرده بود، طرح صلح بنین سوان نتوانست دیدگاههای مختلف را بهخصوص در سطح منطقهای و بینالمللی با خود همسو کند. همچنین حمایتهای جهانی و حتا حمایت سازمان ملل را جلب کند. عوامل بیرونی نقش اساسی در ناکامی طرح بنین سوان داشت. استراتژیستهای مسکو به این دلیل مخالف طرح سازمان ملل بودند که میپنداشتند طرح بنین سوان امریکایی و غربی است و زمینهی نفوذ آنها به حداقل میرسد. همچنین پاکستانیها نیز بر این باور بودند که بیش از هر زمانی دیگری میتوانند با استفاده از ابزار نظامی و ادامه سلطه بر مجاهدین آنها را به قدرت برسانند و اهداف خود را دنبال کنند.
بسیاری از صاحبنظران مسائل افغانستان بر این باورند که سازمان ملل نتوانست آنچنان که انتظار میرفت در قضایای جنگ و صلح این افغانستان نقش مؤثری داشته باشد. بیشتر تلاشهای این سازمان و شورای امنیت به صدور قطعنامه و محکومکردن جنگ در افغانستان محدود بوده است. توافقنامه جینوا (ژنو) میان کشورهای افغانستان، پاکستان و اتحاد جماهیر شوروی منجر به خروج ارتش سرخ از افغانستان شد. تأکید اصلی این توافقنامه بر عدم همکاری و حمایت شوروی، امریکا و کشورهای غربی از طرفهای درگیر منازعه در افغانستان بود. مهمترین انتقادی که بر تلاشهای بنین سوان برای ختم منازعه عنوان میشود، نداشتن استراتژی بعد از خروج ارتش سرخ از افغانستان و مدیریت خلای قدرت است.
طرح آشتی ملی داکتر نجیبالله
تاریخ معاصر افغانستان پر است از عهد و پیمان برای صلح و نقض گستردهی این عهد و پیمانها. هنوز بسیاری از افغانها خاطره سالهای حکومت داکتر نجیبالله و تلاشهای او را برای برقراری صلح به یاد دارند. هدف اصلی داکتر نجیبالله برای پایاندادن به جنگ و ختم منازعه، الگوی «طرح آشتی ملی» او بود. طرحی که در آن دولتی فراگیر با حضور همه مخالفان در ساختار قدرت و نظام سیاسی آینده پیشبینی شده بود. برای تحقق این مسأله حکومت او کمیسیونهای مختلفی را برای مصالحه و آشتی در کابل و سایر ولایات ایجاد کرد. همچنین نمایندگانی را برای جلب رضایت سران جهادی تعیین کرد که با آنها در این رابطه گفتوگو کنند. با این همه او نتوانست حمایت ملی و منطقهای برای برنامههای صلحجویانهاش ایجاد کند. رهبران گروههای جهادی با اینکه میدانستند طرح او به نفع ثبات، آینده و امنیت افغانستان است به دلایلی از جمله احساس بدنامی سازش با دولت کمونیستی، دخالتهای پاکستان و فروپاشی و اقتدار کمونیسم در جهان با او سر ناسازگاری را گرفتند و طرح او را رد کردند. جهاد مفهوم کلیدی مبارزان و مهمترین محور مبارزه با دولت او بود. بنابراین هر نوع سازش با دولت داکتر نجیبالله از سوی رهبران سیاسی به معنای خودکشی سیاسی تلقی میشد.
موافقتنامه پیشاور
پس از ماه و روزها جنگ بر سر قدرت، سرانجام مجاهدین تصمیم گرفتند شورای قیادی ۵۱ نفرهای را با هدف تشکیل حکومت آینده ایجاد کنند. برنامه این طور بود که پس از کنار رفتن داکتر نجیبالله، قدرت میان سران جهادی تقسیم شود. «تصمیم بر این شد که شورای ایجادشده زیر نظر صبغتالله مجددی به داخل افغانستان بروند و قدرت را از رژیم کابل، بدون قید و شرط در طی دو ماه تحویل بگیرند. رییس این شورا در مدت دو ماه ریاست دولت را نیز بر عهده خواهد داشت. بعد از آن، این شورا به عنوان شورای موقت اسلامی تحت ریاست حضرت صبغتالله مجددی در کنار دولت انتقالی باقی خواهد ماند که این دوره از فعالیت شورا چهار ماه خواهد بود. همچنین تصمیم گرفته شد تا بعد از گذشت دو ماه از انتقال قدرت، آقای ربانی بهعنوان رییسجمهور دولت انتقالی اسلامی افغانستان و رییس شورای قیادی برای چهار ماه کارش را رسما شروع کنند. و در پایان تأکید شده بود که دورههای متذکره حتا برای یک روز هم تمدید نخواهد شد.».
با آنکه سمت نخستوزیری در موافقتنامه برای حزب اسلامی آقای حکمتیار پیشبینی شده بود. اما آقای حکمتیار از امضای موافقتنامه سر باز زد و آن را امضا نکرد. در عوض به کابل رفت و با حمایت لوجستیکی پاکستانیها خود را برای جنگ آماده کرد. چرا که مسأله تنها نخستوزیری نبود. حزب اسلامی و حزب جمعیت که بیشترین منابع و قدرت را در اختیار داشتند بر سر تقسیم قدرت و منابع باهم به توافق نرسیدند. با توجه به اینکه داکتر نجیبالله از قدرت کنارهگیری کرده بود، عملا فضایی بیدولت در کشور حاکم شده بود. فضایی که در اختیار گروههای مختلف مجاهدین قرار داشت.
به باور بسیاری از تحلیلگران، محصول نشست پیشاور، حادشدن مسایل قومی و همچنان انحصار و تمامیتخواهی قدرت بود. این انتقاد نسبت به آقای ربانی و مسعود وجود داشت که برنامهای برای شامل ساختن سایر اقوام در قدرت نداشتند. همین مسأله باعث اختلاف شدید میان آقای ربانی و مسعود و آقای حکمتیار شد. البته کارنامه آقای حکمتیار در پشتپا زدن به توافقنامههای صلح و آشتی پر است. او نیمی از عمرش را در طغیان و سرکشی از توافقنامههای صلح سپری کرده است.
موافقتنامه اسلامآباد
در تاریخ معاصر افغانستان، توافقنامه اسلامآباد یکی از مهمترین پیمانهایی است که گروههای جهادی آن را امضا کردند. براساس این موافقتنامه گروههای مجاهدین توافق کردند که حکومتی به مدت ۱۸ ماه با ریاست آقای ربانی و صدراعظمی آقای حکمتیار و یا نمایندهشان ایجاد شود. تنظیمهای جهادی برای پایانبخشیدن به خشونت و منازعه تعهد به ختم جنگ کردند.
پس از آنکه موافقتنامه پیشاور نتایج ملموسی در رابطه با صلح نداشت و احزاب جهادی همچنان مشغول بزکشی جنگی در کابل بودند به ابتکار عربستان سعودی و دولت پاکستان موافقتنامه مذکور شکل گرفت. از مهمترین موضوعاتی که موافقتنامه اسلام را از موافقتنامه پیشاور مجزا میکند، حضور احزاب شیعی بود که در موافقتنامه پیشاور نادیده گرفته شده بودند. به باور بسیاری از تحلیلگران انحصار قدرت، فروپاشی اردوی افغانستان، پراکندگی و اختلافات مجاهدین و رقابتهای قومی باعث شد که سرنوشت این موافقت نیز با شکست مواجه شود.
پس از امضای این موافقتنامه بسیاری از سران جهادی به دعوت پادشاه عربستان به این کشور سفر کردند. آنها در پیشگاه خانه خدا تعهد کردند که به آتش جنگهای داخلی خاتمه دهند. رهبران افغان در ماه رمضان در مکه و مدینه برای آوردن صلح و آشتی سوگند یاد کردند. اما به افغانستان که بازگشتند، دوباره تفنگهایشان را مقابل یکدیگر نشانه گرفتند و راکتهایشان را بر سر خانههای مردم انداختند. آنها نماد پیمانهای صلح و شکستن پیهم آن هستند. هنوز رنگ امضاهایشان در مکه برای صلح و آشتی خشک نشده بود که دوباره به جان هم افتادند.
موافقتنامه تشکیل حکومت وحدت ملی
اشرفغنی محصول دو انتخابات پرحاشیه، پر از تقلب و در مجموع محصول بحران مشروعیت نتایج انتخابات است. انتخاباتی که در نتیجهی برگزاری آن بسیاری از مردم افغانستان اعتمادشان را به این نهاد از دست دادند. چرا که شفافیت و مکانیزم برگزاری آن پراز ابهام و چالش بود. در هر صورت، بنبست سیاسی که نتیجهی انتخابات غیرشفاف بود با توافق سیاسی و تشکیل حکومت وحدت ملی پایان یافت. موافقتنامه وحدت ملی چندین ماده اساسی داشت که طرفین را ملزم به اجراییساختن آن میکردند. تعدیل قانون اساسی و برگزاری لویجرگهی قانون اساسی، اصلاح نظام انتخاباتی، ایجاد پست ریاست اجرایی، تفکیک کابینه و شورای وزیران از جمله مهمترین موارد این توافقنامه بودند. پس از دو سال از شروع کار دولت وحدت ملی، اشرفغنی به بسیاری از موارد توافقنامهی مذکور عمل نکرد. مهمترین اقدامی که قرار بود طی دو سال ابتدایی حکومت وحدت ملی به آن عمل شود، برگزاری لویجرگه تعدیل قانون اساسی و حل مسائل حقوقی ساختار سیاسی جدید بود که در زمان آن عملی نشد. با این همه، حکومت وحدت ملی با وجود حواشی مشروعیت حقوقیاش تا پایان به کار خود ادامه داد. روزهای پایانی حکومت وحدت ملی، مردم آن را به موتری تشبیه میکردند که دارای دو راننده است. دو رانندهای که هر کدام به مسیری میرود. حکومت وحدت ملی با چنان تصویری و نقض بسیاری از موارد توافقنامه، کشمکشها و نزاعها به پایان رسید. حکومتی که بستر را برای یک انتخابات پرچالش دیگر مهیا کرد.
کلام آخر
به لیست بالا میتوان موافقتنامههای بسیاری از جمله گفتوگوهای صلح دوحه را افزود که در نهایت همهی آنها به یک سرنوشت ختم میشود، بازیگرفتن صلح در طول بیش از چهل سال گذشته. افغانها برای اینکه طعم صلح را بچشند، الگوهای متفاوتی از حکومتداری را نیز در این چهل سال تجربه کردند. جمهوری، جمهوری دموکراتیک، حکومت اسلامی، امارت، دولت موقت، پادشاهی و دموکراسی. اما سرانجام هیچکدام این حکومتها نتوانستند این آرزوی دیرین مردم افغانستان را برآورده کنند. نسلی در جنگ، آوارگی، وحشت، تنهایی و بیپناهی بزرگ شدند. اکنون نیز بهنظر میرسد این قصه در حال تکرارشدن است.
این تاریخ چهل ساله پر است از عهد و پیمانهای افغانها برای صلح، عهدشکنی و خیانت و ارادهنداشتن برای صلح. افغانها تاوان این عهدشکنیها و بازی با صلح را نیز با بهای سنگینی پرداخت کردهاند. اما نکته اینجاست که هنوز بسیاری چشمهایشان را روی واقعیتهای تاریخی، اجتماعی، قومی و آینده افغانستان میبندند و به تنها چیزی که فکر میکنند، تمامیتخواهی قدرت و منافع شخصی و قومی خودشان است. به قول الیاس علوی اکنون باید از افغانها پرسید؛
«کاکا از چاه که آب میکشی
چای که دم میکنی
مزهی خون نمیدهد؟»
نویسنده: داکتر حسین علی کریمی