بحران هویت!
مقوله ای بنام “هویت”، در دوسطح بنیادینِ فردی و اجتماعی تعریف می شود. نظریه های نخستین در این حوزه، بیشتر بر گزاره ی “فردمدار” بودن هویت تأکید داشته اند. دانشمندانی مانند “مید” و “گافمن” از این دسته هستند. روان شناسان و جامعه شناسان براین باور هستند که درست است برساخت هویت در بستر اجتماعی شکل می گیرد، اما آنچه مهم است این است که اساسن این مقوله در احساسات، نگرشها و گرایش های “افراد” تبلور می یابد.
نیچه بعنوان فیلوسوف فرهنگ، حتا هویت فردی را موضوعی پیش نهاد، استوار و واجد انسجام نمی داند، بلکه آن را دارای ساختاری فرهنگی ای می شمارد که در شرایط حاکم بر جامعه شکل می گیرد و ماهیت و پایداری ندارد.بنابراین، هویت امری سیال و ناپایدار است که نخست در تعریف ویژگی ها و خصوصیات فردی عنصری بنام “من” در بستر مناسبات اجتماعی نمود پیدا می کند.در افغانستان اما که ماشین هویت سازی، مارا با زیست گله ای و ساختار سنتی فرهنگِ پیشامدرن تعریف کرده است. چیزی بنام “فردیت” و هویت فردی Personal identity نمی شناسیم.
این مقدمه را به این خاطر نوشتم تا به موضوعی که حیات سیاسی و گرایش جمعی مارا همواره با سخت ترین پرسش وچالش مواجه ساخته، اشارت دهم و آن این که بنیادی ترین منازعه ای که سراسر زندگی جمعی مارا در واحدی بنام “افغانستان” متراکم ساخته، بحران هویت تشکیل می دهد. چنین است که ما تاهنوز نتوانسته ایم خودرا تعریف کنیم و ارزشها، احساسات، گرایش ها، دین، اصول اخلاقی و حتا جنسیت فردی خویش را از زیر سایه ی سنگین استبداد خشن حاکم بر نظام هویت ساز جمعی تفکیک و تفریق نماییم. همواره این جامعه بوده که حوزه ی گرایشها و احساسات، بینش ها، اصول اخلاقی و رفتاری و حتا ارزشهای فطری جنسیت فرد را هم تعیین، تعریف و تحمیل کرده است. بدین رو ست که در چتر کلان هویت جمعی، مقوله ای بنام فردیت و هویت فردی را به رسمیت نمی شناسیم.بگذاریم اگر انسان ها در دشت ونیلی دایکندی زندگی می کنند یا در دره هزاره ی پنجشیر؛ در پلِ بهسود جلال آباد زندگی می کنند یا در تیوره ی بامیان، در جبرییل هرات زندگی می کنند یا در کِشم بدخشان، هرکس هویت و خویشتن خویش را، خود تعریف و تعیین کند.
همان گونه که حق نداریم خشم و قهر و تحقیر ی نسبت به آن دسته از افراد و انسان هایی روا داریم که دهها سال در پنچشیر وبغلان و بدخشان زندگی خویشاوندی و برادرانه و همدلانه با همکیشان خود داشته اند و به هردلیلی با هویت”تاجیکانه” زیسته اند و حالا تصمیم گرفته اند خود را “هزاره ی سنی” تعریف کنند؛ درست به همان دلیل، حق نداریم کسانی را مورد تحقیر و تمسخر و تشویش و ملامت قراردهیم که در دشت و نیلی ولایت دایکندی زیست دیرینه و مشترک فرهنگی و اجتماعی با مردمان آن بوم داشته اند و اکنون دوست دارند خودرا “تاجیک” معرفی کنند. آدم ها بسته به شرایط فرهنگی، اقتصادی و فشارهای سیاسی و محیطی، تجربیات و درکی از خود و گرایش خویشاوندی خویش پیدا می کند. سوای پیشینه و پسینه ی تعلقات نژادی، خونی و اجتماعی انسان ها، آزادی فردی و حق انتخاب شان را به رسمیت بشناسیم. هر فرد حق دارد آن گونه که دوست دارد و احساس راحتی می کند، خودرا تعریف و در پرتو آن تعریف، احساس راحتی کند.
اگر به این مرحله از درک انسانی نرسیم که به انسان ها حق بدهیم هویت فردی و تعلق اجتماعی ـ سیاسی، ارزش های جنسیتی و محیط زندگی خودرا، خود به صورت آزاد و مستقل و بدون جبر و تحمیل تعریف و انتخاب کنند، مطمئن باشیم چرخه ی بحران هویت همچنان ادامه خواهد یافت و بدین ترتیب، هیچگاه به مرز زندگی دمکراتیک نمی رسیم و به تعامل اخلاقی و انسانی دست پیدا نخواهیم کرد.
حمزه واعظی