آنچه یک داعشی جوان پس از یک روز پهرهداری در امتداد مرز دولت اسلامی میخواهد این است که به «مهمانخانهی زنان» برود، دوش بگیرد و شبی را در بستر «ازدواج موقتی» صبح کند. اگر او بتواند قرص نان یا بسته شکلاتی با خود ببرد، دختران لاغر و استخوانی برایش صف میکشند. پیوند زناشویی آنها چند ساعت طول میکشد و پس از طلوع آفتاب باطل میشود تا زن بتواند به جهادی دیگری واگذار شود.
این یک نمونه از داستانهایی است که من از زبان زنان، کودکان و جنگجویان ناراضی شنیدم که تعدادشان به ۷۰ نفر یا بیشتر از آن میرسید؛ افرادی که من به آنها در طول سه سال کمک کردم از دولت اسلامی نجات یابند. ازدواج موقتی یا «همباشی یکشبهی دینی» بهلحاظ اخلاقی پیچیدگیهایی دارد. با اینکه در جهاد تقوا یک اصل است و رابطهی جنسی خارج از ازدواج ممنوع، اما جنگجویان جهادی میتوانند همزمان با تبلیغ پاکدامنی و عفت با چندین زن، چه زنان محلی چه زنان اروپایی که مسلمان شدهاند یا بردگان جنسی ایزدی بخوابند.
از سال ۲۰۱۴ تا سقوط خلافت اسلامی خودخواندهی دولت اسلامی در ماه مارچ ۲۰۱۹، هزاران زن جوان از کشورهای مختلف منطق را زیرپا گذاشته و تصمیم گرفتند خانوادههایشان را ترک کنند و مخفیانه به عراق و سوریه بروند. آنها فریب دروغ و پروپاگندای دولت اسلامی را خوردند و به امید عشق، ماجراجویی و بهشت وارد قلمرو دولت اسلامی شدند. اما چیزی جز جهنم روی زمین منتظر آنها نبود. در دهها مصاحبهای که من انجام دادم داستانهایی را شنیدم که چگونه دخترانی که پانزده سال بیشتر نداشتند در بازار بردهفروشی دولت اسلامی به داعشی هایی فروخته شدند که مست موادمخدر بودند و میخواستند پیش از نوشیدن شربت شهادت، در همین دنیا به ۷۲ حوری برسند. بیشتر کسانی که من با آنها مصاحبه کردم، مورد تجاوز قرار گرفته بودند، گرسنگی کشیده بودند و با نی و چوب مورد لتوکوب قرار گرفته بودند. بیشتر آنها دیده بودند که چگونه داعشی ها همراهانشان را سر میبرند. آنها داستان دختری را برایم بازگو کردند که با موبایل گیرآمده بود و سنگسار شد و خواهرانش مجبور شدند تسلیم شوند.
پرسشی که در ذهن شماست شاید این باشد که چرا این دختران و زنان به دولت اسلامی رو کردند و چرا من تلاش کردم آنها را نجات دهم؟
کمی از خودم بگویم. شروع خوبی نداشتم، پدرم اعصاب نداشت و خودم اعتماد به نفس، اما زندگی رفتهرفته روی خوشش را به من نشان داد. من شش سال در «لوای یورکشایر» خدمت کردم و دوبار در ایرلند شمالی برای انجاموظیفه اعزام شدم. در سال ۲۰۰۳ به عراق رفتم و به سختی سرگروه شرکت امنیتی خصوصی «Aegis Defense Services» شدم. با از بینرفتن صدام و خروج نیروهای امریکایی و بریتانیایی از عراق، ماموریت به انجام رسیده بود، اما تمام این تحولات شکافی را در بازار امنیتی عراق به وجود آورده بود. من در عراق ماندم و کاروبار امنیتی را شروع کردم. کار من و تیمم این بود که امنیت کارمندان شرکتهای نفتی و تلویزیونها را از «منطقه سبز» بغداد تا بیابانهای «شرق وحشی» عراق تامین کنیم. رانندگان من عمدتا عراقی و کُرد بودند. با زبان عربی آشنا شدم، ریزهکاریهای کار با عراقیها را مانند انعامدادن یا رشوه برای زندهماندن یاد گرفتم و شبکهی وسیعی از ارتباطات را برای خودم ساختم.
از طریق همین ارتباطات بود که خانوادهی «لورا آنجلا هانسن»، دختر هلندی ۲۱ ساله، از من خواستند تا دختر و دو فرزند دخترشان را نجات دهم. دختران لورا از شوهر داعشی ظالم او بودند؛ از مردی که در سال ۲۰۱۵ لورا را فریب داده و به عراق کشانده بود.
لورا در موصل گیرمانده بود، شهری که خشت اول آن را ماسونهای آشوری ۲ هزار سال پیش از مسیح گذاشتند و حالا با کوچههای تنگ و تونلهای مخفیاش، مرکز قدرت دولت اسلامی بود. در تابستان آن سال نیروهای ائتلاف به رهبری امریکا با حملات هواییشان موصل را به کورهای از آتش و دود و خاکستر تبدیل کرده بودند. نیروهای ائتلاف نمیتوانستند وارد موصل شوند. سدی که باید از آن عبور میکردند، جنگجویان سیاهپوش دولت اسلامی با عینکهای «ریبن» بود و مینهایی که اطراف موصل فرش شده بود.
میدانستم که خارجکردن لورا خودکشی است. او توانسته بود با پدر و مادرش ارتباط برقرار کند و آنها را بفهماند که در معرض ظلم و خشونت است. وقتی پدر و مادرش عکسی را از سه سالگی لورا به من نشان دادند، من تصویر دختر خودم را دیدم. پس از آن موافقت کردم که زمینه فرار او را با سه مرد کُرد که هر کدام نظامیان سابق و چهارشانه بودند، فراهم کنم. اما نیروهای پیشمرگه کردستان عراق پیشدستی کردند و لورا را نجات دادند.
با اینحال، وقتی خبر فرار لورا به گوش جامعهی مسلمان رسید، پیامخانهی ایمیلم پر شد از ایمیل خانوادههایی از لندن، آمستردام، پاریس، مونیخ و شهرهای دیگر. پیام همهی آنها یکی بود: «آقای کرنی، لطفا، لطفا دخترم را به خانه برگردان.»
عملیاتی که ما آن را «عملیات عروس جهادی» میخواندیم، بدون توقف از همان روز در ماه جولای ۲۰۱۶ شروع و تا آخرین روزهای دولت اسلامی ادامه داشت. ما زنان و کودکانشان را به جایی انتقال میدادیم که بتوانند خودشان را به نهادهای امنیتی محلی تسلیم کنند. ما پیش از پیش محل ملاقات مان را از طریق پیامرسانهایی ایمن چون تلگرام و واتساپ تعیین میکردیم و این محل معمولا در نزدیکی شفاخانهها بود چون زنان و کودکان میتوانستند به بهانهای خودشان را به آنجا برسانند.
نیروهای پیشمرگه در حال پیشروی به سوی موصل، رقه و دیرالزور بودند. ما به دنبال آنها. شهرها در آتش درگیری خیابانی میسوختند و زنانی که قرار بود ما آنها را خارج کنیم، از این خرابه به آن خرابه در حال فرار بودند. آنها با کندن حجاب از سر و صورتشان تلاش میکردند شناخته شوند، اما هدف گلولهی تکتیراندازهای داعشی قرار میگرفتند. من صحنهای را که در آن گلولهی تکتیرانداز سر پسر کوچکی را جلوی چشم مادر رنجدیده و وحشتزدهاش بسان هندوانهای پاشاند، هرگز فراموش نمیکنم. ما زنان محلی را به اردوگاههای پناهندگان در مرز ترکیه-سوریه انتقال میدادیم. اردوگاههایی که ساکنان آن از چند صد هزار به سه میلیون نفر رسید.
ما دختران اروپایی را به یکی از خانههای امنی که از مردم محلی اجاره کرده بودیم، انتقال میدادیم تا بهخاطر اطلاعات ارزشمندشان مورد پرس و جو قرار بگیرند. آنها توانستند اطلاعات مخبران ما را درباره انبارهای تسلیحاتی و تونلهای مخفی که فرماندهان جهادی از طریق آنها میتوانستند با چمدانهای پر پول به ترکیه فرار کنند، تایید کنند. من این اطلاعات را در اختیار «امآی۶» بریتانیا و «آسایش»، سازمان جاسوسی کردستان عراق، گذاشتم.
فیلمهای تبلیغاتی دولت اسلامی کودکانی را نشان میداد که خوشحال در مکتب درس میخوانند، زنان و مردانی را نشان میداد که آزادانه در مزارع ذرت کار میکنند، مهندسان زن را نشان میداد که پل و پلچک میسازند و زنانی را نشان میداد که کلکینکهای پیشرفته را اداره میکنند. اما حقیقت دولت اسلامی تکاندهنده، کثیف و غمانگیز بود: نسلی از مردانِ جوانِ معتاد به پورن که از سوی دولت اسلامی موظف شده بودند مناطق وسیعی از عراق و سوریه را به فاحشهخانهی عظیمی تبدیل و با تفنگ آن را اداره کنند.
برخی از این دختران «خوشبخت» بودند. آنها با یک داعشی زدواج کرده و شریک زندگی همدیگر شده بودند. اما زنان و دخترانی که بیوه شده بودند یا شریک زندگیشان به جای دیگری اعزام شده بود، در بازار بردهفروشی خرید و فروش میشدند و به کسی واگذار میشدند که بالاترین قیمت را پیشنهاد میکرد.
فروشگاهها در کنار برقع و «عبایه»، سکسیترین لباسزیرهای جهان را نیز به مشتریانشان عرضه میکردند. دیانا عباسی، یکی از دختران بریتانیایی به من گفت: «آنها دوست دارند موهای مان دراز و بدن مان بیمو باشد. وقتی حجاب و چادر ما را پس میزنند میخواهند کودکی را در لباس پورناستار ببینند.» دختر دیگری به من گفت: «اگر مردی با بستهی غذا به ساختمان ما میآمد، همهی دخترا پیشنهاد میدادند با او بخوابند. ما جندهی غذا بودیم.»
ازدواج در اسلام حلال و رابطهی جنسی خارج از ازدواج حرام است. اما قانون شریعت امکان دیگری را فراهم میکند که به نام «مُتعِه» یا «نکاح مُنقَطِع» یا «ازدواج موقت» [که در مذهب شیعه به «صیغه» نیز معروف است] یاد میشود. یک مرد زمانی واجد شرایط ازدواج موقت است که برای تجارت یا زیارت اماکن مقدس فاصلهی طولانی را با شتر یا پای پیاده سفر کند. دولت اسلامی انتظار نداشت که جنگجویانش بدون دلخوشی و آسودگی تن و خاطر به میدان جنگ بروند. بنابراین «مهمانخانهها زنان» را گشود که در آن همباشی یکشبه معمول بود. ازدواج موقت طوری است که در آن زن به جنگجوی تازه از میدان برگشته میگوید: «من خودم با تو ازدواج میکنم.» و مرد در پاسخ میگوید: «من قبول میکنم.» بعد از آن «شوهر» پول و برخی خوراکیهای لذیذ را برای شب فراهم میکند و با اذان صبح، صیغه طلاق به صورت خودکار بین آنها جاری میشود.
همانند شمیمه بیگم، عروس جهادی که در ۱۵ سالگی لندن را به مقصد دولت اسلامی ترک کرد و در حالحاضر متعلق به هیچ کشوری نیست و در اردوگاه موشزدهی «الروج» زندگی میکند، بسیاری از زنانی که ما نجات دادیم شدیدا ابراز پشیمانی میکردند. دیانا عباسی به من گفت: «من با پیوستن به دولت اسلامی مرتکب اشتباه شدم. من این را همان روزی که رسیدم فهمیدم.» برخلاف قضیه شمیمه بیگم، دولت بریتانیا به دیانا اجازه داد به لندن بازگردد. او دورهی افراطزدایی را گذراند و اکنون مشاور افراطزدایی است.
هزاران عروس و کودک جهادی هنوز در اردوگاههای کشورهایی زندگی میکنند که آنها را نمیخواهند. انگلستان هم آنها را نمیخواهد ولی هلند سیاست لیبرالتری دارد. لورا آنجل هانسن پس از بازگشت به خانه، به جرم تلاش برای اجرای فعالیتهای تروریستی به حبس تعلیقی محکوم شد، اما از تعلق به دولت اسلامی برائت گرفت و با کودکانش در آمستردام زندگی میکند. دولت آلمان تنها کودکان جهادیها را با رضایت مادرانشان از اردوگاههای پناهندگان به آلمان منتقل میکند. یک زن ۲۷ ساله که بهنام «جنیفر دبلیو» شناخته میشود در حال حاضر در مونیخ تحت محاکمه قرار دارد. او متهم شده است درحالیکه در حرارت ۴۵ درجه بهخاطر «ترکردن رختخوابش» زنجیر شده بود، اجازه داده دختر ایزدی ۵ ساله ـ که اسیر داعش بوده ـ از تشنگی بمیرد. فرانسه اخیرا با تغییر در سیاستش تصمیم گرفته که بهتر است عروسهای جهادی را به خانه بازگرداند تا به جای پراکندهشدن و بعدا صفآرایی مجدد و برنامهریزی برای حمله به اروپا، «با وزن کامل قانون» روبرو شوند.
دولت اسلامی با تمام شکنجه، بیرحمی و ریاکاری شیطانیاش دیگر بهعنوان یک قدرت دارای نفوس و قلمرو وجود ندارد، اما دوباره ظهور خواهد کرد و ما در غرب باید هوشیار باشیم.
تلگراف
مترجم: جلیل پژواک