اجتماعیدیدگاه ها

ضرورت احیای ‘حنفیت’ برای مقابله با جریان تکفیری در افغانستان

به گزارش رها، سالهای زیادی است که جریان تکفیری در حال ریشه دواندن و گسترش نفوذ در افغانستان است و این مسأله خطرات و پیامدهای ناگواری برای آینده افغانستان و منطقه خواهد خواهد داشت. مهران موحد از روزنامه نگاران افغانستان نگاهی انداخته به راههای مقابله با جریان تکفیری و جلو گیری از گسترش تفکر تکفیری که باهم مرور می کنیم. وی نوشته است:

پدیده تکفیر در حال حاضر یکی از ریشه‌برانداز‌ترین آفت‌هایی است که جهان اسلام به آن مبتلا شده و باعث آشفتگی و نفاق و شقاق در میان مسلمانان گردیده و همه روزه بی‌رحمانه مصیبتی بر مسلمانان تحمیل می‌کند.

در چند دهه اخیر، جریان‌های تکفیری در افغانستان، بیشتر از هر کشور دیگری در جهان اسلام، فرصت مناسبی برای رشد و گسترش یافته‌اند و در این مدت همواره این کشور را با چالش‌های گونه‌گون مواجه ساخته‌اند. با آن‌که نزدیک به دو دهه از سقوط رژیم طالبان می‌گذرد، اما پدیده تکفیر همچنان در افغانستان حضور کوشا دارد و هنوز هم توان این را دارد که زندگی ساکنان این آب و خاک را تباه کند و رنج‌آفرینی کند.

می‌توان راهکارهای مختلفی در سطوح گوناگون برای مقابله با این جریان خطرناک پیشنهاد داد. این نکته نیز قابل تذکر است که رویکرد نظامی و امنیتی برای مقابله با پدیده تکفیر به هیچ صورت کار‌ساز یا کافی نیست و می‌باید با تمرکز بر کارهای فکری و فرهنگی به حل ریشه‌ای این پدیده پرداخت.

اگر بخواهیم در سطح افغانستان به مقابله با پدیده تکفیر و افراط‌گرایی دینی بپردازیم، به نظر من یکی از راهکارها عبارت خواهد بود از احیای اسلام سنتی با بازگشت به حنفیت اصیل. به نظرم، سنت حنفی ظرفیت مهار این جریان را دارد، در پهلوی این‌که به جهت بومی بودن به آسانی می‌تواند مورد پذیرش مردم قرار بگیرد و مناقشه و حساسیتی برنینگیزد.

نیان‌گذار مکتب حنفی کیست؟

بنیان‌گذار مکتب حنفی ابوحنیفه نعمان بن ثابت بن مرزبان (مرگ:۱۵۰ هـ ق) است که بعدها به امام اعظم ملقب گردید. هرچند تمرکز عمده ابوحنیفه بر نظریه‌پردازی فقهی است و از او در تاریخ اسلام به عنوان نخستین پایه‌گذار مذهب فقهی یاد می‌شود و بخش اصلی میراث فکری‌ای که از او به جا مانده تئوری‌های فقیهانه استند، ولی ابوحنیفه متکلم نیز بوده و سال‌های چندی اشتغال به علم کلام داشته است. به همین دلیل، شماری از صاحب‌نظران از او به عنوان “فقیه متکلم” در تاریخ اندیشه اسلامی یاد کرده‌اند.

هرگاه بخواهیم با دقت و تأمل، میراث فکری و فقهی امام ابوحنیفه را مورد مطالعه قرار دهیم به این نکته دست می‌یابیم که وی در کنار این‌که برخوردار از ذهنی وقاد و تیزبین بوده و جلوتر از زمانه‌اش حرکت می‌کرده، از ملامت ملامت‌گران هراسی به دل راه نمی‌داده و در فضای تنش‌آلود آن دوران، شهامت اخلاقی برملا کردن نظرات نا‌متعارفش را داشته است. به همین جهت، می‌توان گفت که ابوحنیفه شخصیتی جدل‌برانگیز در تاریخ اندیشه اسلامی است و نظریات خلاف‌آمد عادت او موافقان و مخالفان پرشماری برای او به وجود آورده است.

صاحب‌نظران معتقدند که تئوری‌سازی‌های فقیهانه متفاوتِ امام ابوحنیفه بیشتر ناشی از پیشفرض‌های کلامی‌اش می‌شود چرا‌که این نکته محرز است که پاره‌ای از گزاره‌های کلامی در تفسیر متون دینی تأثیرگذار است و به هر اندازه که شصی معتقد به گزاره‌های کلامی جزم‌گرایانه باشد، به همان پیمانه استنباط‌های فقهی‌اش نیز سختگیرانه و متعصبانه خواهد بود.

جریان “مرجئه” یکی از جریان‌های مهم در صدر اسلام است و روزگاری پیروان فراوانی داشته است. مسلماً ظهور و گسترش این جریان در برهه‌ای از تاریخ اسلام ناشی از انگیزه‌های سیاسی و ایدئولوژیک بوده است. ظاهراً گسترش این جریان در واکنش به تند‌روی‌های بی‌رویه “خوارج” صورت گرفته است. این جریان به ترویج بعضی از گزاره‌های کلامی بحث‌برانگیز دست زد از جمله این‌که ایمان از عمل جداست و می‌توان بدون عمل مؤمنانه هم مؤمن به شمار آمد و ارتکاب گناه کبیره زایل‌کننده ایمان نیست و ایمان حقیقتی است که زیادت و نقصان نمی‌پذیرد.

خوارج در زمان ابوحنیفه در اوج فعالیت‌های‌شان قرار داشتند و با ترویج اندیشه‌های تکفیری فتنه‌ها و آشوب‌ها برپا می‌کردند و بر آتش اختلافات داخلی میان مسلمانان هیزم می‌ریختند. ابوحنیفه به عنوان پیشوای قوم ناگزیر شد که راجع به این اندیشه‌ها موضع‌گیری کند و با آن‌ها در تقابل قرار بگیرد و به بازتعریف ایمان بپردازد و خط فکری ویژه خود را روشن کرد.

عمده مناظرات علمی ابوحنیفه با خوارج صورت گرفته و به همین دلیل، یکی از فرقه‌هایی که طعن و تشنیع فراوان در حق ابوحنیفه روا داشته فرقه خوارج است.

پاره‌ای از صاحب‌نظران معتقدند که ابوحنیفه نه تنها مرجئی‌مذهب بوده بلکه یکی از سران پرآوازه جریان مرجئه نیز بوده است. هرچند طرفداران امام ابوحنیفه در روزگاری که مرجئی بودن مرادف به کفر و زندیقی‌گری به شمار می‌رفته سعی بلیغ ورزیده‌اند تا او را از این اتهام سنگین تبرئه کنند.

شاید یکی از عواملی که باعث شده دیدگاه‌های کلامی ابوحنیفه در قیاس به استنباطات فقهی‌اش کمتر مورد توجه قرار بگیرد، شباهت‌هایی است که دیدگاه‌های کلامی‌اش با باورهای کلامی جریان مرجئه داشته و او را در معرض اتهام قرار می‌داده است. و گرنه تمرکز اصلی رساله‌های منسوب به ابوحنیفه همانند “الفقه الاکبر” و “العالم والمتعلم” بر مباحث کلامی است و بدین ترتیب حجم قابل توجهی از میراث مکتوب ابوحنیفه راجع به علم کلام است.

ابوحنیفه گفته است:” کسی که به زبان تصدیق بورزد اما قلب و عقلش منکر باشد، در نزد خداوند کافر است اما در پیشگاه مردم، مسلمان شناخته می‌شود چه این‌که مردم نمی‌دانند در دل این شخص چه می‌گذرد و بر آن‌هاست که بر ظاهر چنین شخصی حکم بکنند و نکوشند به اسرار درونی وی پی ببرند.” (تقی الدین الغزی، الطبقات السّنیة فی تراجم الحنفیة، ص ۳۷).

به نظر می‌رسد که ابوحنیفه این سخن را در پاسخ به رفتارهای عرب‌های نژاد‌پرست در دوران اموی بر زبان آورده که با تازه‌مسلمانان برخورد تبعیض‌آمیز داشتند و با آن‌که آن‌ها اظهار مسلمانی می‌کردند مسلمانی‌شان را نمی‌پذیرفتند و از آن‌ها جزیه و خراج می‌ستاندند.

گویا ابوحنیفه وظیفه خود می‌دانست با استفاده از جایگاه علمی‌ای که به دست آورده بود به یاری هموطنان تازه‌مسلمان‌شده‌اش بشتابد و با طرح و ترویج دیدگاه‌های فقهی و کلامی‌اش از مظلومیت و محرومیت آن‌ها بکاهد.

در همین راستا می‌توان این دیدگاهش را فهم کرد که “ایمان پدیده‌ای تجزیه‌ناپذیر است و زیادت و نقصان نمی‌پذیرد”. ابوحنیفه با طرح این دیدگاه در صدد این بود که میان مسلمانان- صرف‌نظر از نسب و نژاد‌شان- مساوات برقرار کند و تازه‌مسلمانان را با مسلمانان کهنه‌کار در یک مرتبه قرار دهد و جلو انحصار‌گرایی و امتیاز‌طلبی مسلمانان عرب را بگیرد.

یکی از نکاتی که امام ابوحنیفه با گفتار و رفتارش بر آن تأکید می‌ورزید این نکته بود که برای ایمان‌داری کافی است که انسانی “فی‌الجمله” به آنچه پیامبر اسلام آورده تصدیق و اقرار بورزد. ولی این‌که برداشت‌های دینی هر گروه ممکن است متفاوت باشد دخلی در ایمان و کفر ندارد و نمی‌توان شخصی را به خاطر این‌که برداشتی متفاوت از ما از متون دینی دارد از دایره دینداری بیرون کشید.

مثلاً به این روایت تاریخی توجه کنید: “ابوعثمان الآدمی نقل کرده که روزی ابوحنیفه و عمرو بن ابی‌عثمان شمزی در شهر مکّه با هم ملاقات کردند. عمرو از ابوحنیفه پرسید: نظرت را برایم بگو در مورد کسی که ادعا می‌کند که خداوند سبحانه خوردن گوشت خوک را حرام گردانیده اما دقیقاً مشخص نیست که شاید خوکی را که خدا حرام ساخته این خوک معروف نباشد (یعنی شاید خوکی که از شوی شرع حرام شده حیوان دیگری است به جز آن حیوانی که ما به عنوان خوک می‌شناسیم). ابوحنیفه گفت: چنین کسی مؤمن است. عمرو باز پرسید: هرگاه کسی اعتقاد داشته باشد که خداوند حج کعبه را فرض گردانیده ولی شاید آن کعبه کعبه‌ای نباشد که در مکّه قرار دارد (در برخی از روایات تاریخی آمده که شاید کعبه همان کعبه‌ای باشد که در خراسان است). ابوحنیفه پاسخ داد: این شخص مؤمن است. سپس عمرو پرسید:اگر شخصی بگوید که می‌دانم که پروردگار متعال، محمد را به پیامبری فرستاده اما نمی‌دانم که شاید محمد همان زنگی باشد. ابوحنیفه گفت: چنین شخصی مؤمن است.” (ابوالحسن الاشعری، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ج ۱، ص ۲۲۱).

ابوحنیفه در خصوص شخصی که گناه کبیره مرتکب می‌شود چنین نظری دارد:”هیچ شخصی را از امت محمد به خاطر ارتکاب گناه کبیره نمی‌توانیم کافر بگوییم.” (شرح الفقه الاکبر، ملا علی قاری، ۲۱۰). نقل قول دیگری هم در این زمینه وجود دارد که در منابع متعدد از زبان ابوحنیفه نقل شده به این صورت که، “هیچ‌یک از اهل قبله را کافر نمی‌پنداریم.” (محمد بن حسن، موطأ، ص ۳۲۵).

ضرورت بازگشت به حنفیت تحریف‌نشده

از همان سده‌های نخستی که اسلام وارد سرزمین‌های ما شد، مذهب فقهی-کلامی حنفی توانست به یکی از اصلی‌ترین جریان‌های فکری در این منطقه تبدیل شود. اگرچه بنیان‌گذار مذهب حنفی در عراق متولد شده بود اما به دلیل شیوه استدلال ویژه‌اش و به جهت این‌که عناصر تازه‌ای را وارد اجتهاد کرده بود تا فقه و فکر اسلامی پاسخگوی نیازمندی‌های جامعه‌های پیچیده و متمدن بیرون از سرزمین حجاز نیز باشد، به سرعت قادر شد در مناطقی از جهان اسلام رشد و گسترش پیدا کند که غیر عرب بودند و زندگی پیچیده‌تر و تکامل‌یافته‌تر داشتند و به پرسش‌ها و مشکلاتی مواجه بودند که در فضای بدوی مکه و مدینه خبری از آن‌ها نبود.

اگرچه پیروان و همفکران ابوحنیفه پس از مرگش توجه بیشتر به کوشش‌های فقهی ابوحنیفه و یارانش مبذول کردند، ولی در دوران سامانیان در منطقه ماوراء‌النهر یکی از شاگردان با واسطه ابوحنیفه به نام ابومنصور ماتریدی (م ۳۳۳ هـ ق) نظرات کلامی و عقایدی ابوحنیفه را پی گرفت و تدوین کرد و بسط و گسترش داد و بر آن چیزهایی افزود. آرای کلامی ابو‌منصور ماتریدی در اصول و کلیات از ابوحنیفه سرچشمه می‌گرفت، هر‌چند در جزئیات و نحوه استدلال ویژگی‌های خودش را داشت.

گسترش حنفیت در دوران حکمرانی سامانیان، در منطقه ما به اوج خود رسید. در این مرحله از تاریخ، مکتب حنفی یادگارهای خوبی از خود به به جا گذاشت و ظرفیت خوبی برای تعامل با تحولات و مستحدثات و ترویج کثرت‌گرایی دینی و مذهبی نشان داد و سهم خود را در شکل‌دهی و تکامل‌بخشی تمدن اسلامی به خوبی گزارد.

تا چند سده پیش، سنت حنفی جریان غالب در منطقه ما بود که در قیاس به اشعری‌گری و رویکرد اهل حدیث، عقل‌گرا‌تر بود و با اختلاط با آموزه‌های عرفانی از سرشت رواداری و مدارای بیشتر بهره‌مند بود. اما در سده‌های اخیر، نظر به عوامل سیاسی، سنت حنفی (فقه ابوحنیفه کابلی و کلام ابومنصور سمرقندی) مراکز اصلی‌اش را از دست داد و توان همگامی با تحولات روز را از کف نهاد و همین امر باعث شد که مکتب‌های رقیب جایش را به آسانی پر کنند. اهل حدیث و اشاعره با ترویج قشری‌گری و متن‌گرایی و با تکیه بر غیریت‌سازی و دیگر‌ستیزی صدای اعتدال‌گرایان را خفه کردند و زمینه را برای واگذاری تفسیر متون دینی به بنیاد‌گرایان مذهبی و دهشت‌آفرینان جهانی فراهم کردند. حنفیت تحریف‌شده‌ای که پس از شاه ولی‌الله دهلوی در شبه قاره هند به روی صحنه آمد نیز به یاری ظاهر‌گرایان شتافت و انگاره‌های سلفی و اشعری را به نام حنفیت به خورد مردم داد.

اکنون بیش از هر زمان دیگری نیاز به باز‌سازی مکتب کلامی- فقهی حنفیت در منطقه ما احساس می‌شود. اکثریت مطلق ساکنان افغانستان، حنفی‌مذهب استند و بخشی از این مردم حساسیت و تعصبی غیر‌‌معمول نسبت به حنفیت نشان می‌دهند. پس لازم است برای مهار جریان افراط‌گرایی دینی در افغانستان از ظرفیت‌های بومی بهره بگیریم و با اتکا به مرده‌ریگ فکری بازمانده از گذشتگان با تند‌روان مذهبی مقابله کنیم. این کار افزون بر این‌که راه را کوتاه‌تر می‌کند و جلو ضایع شدن وقت و نیرو را می‌گیرد، واکنش‌های منفی را نیز به حد اقل می‌رساند. با با‌زسازی سنت حنفی که ریشه‌ای کهن در این سرزمین دارد، زمینه برای پرورش اندیشه‌های میانه‌روانه دینی مهیا می‌شود و افکار خطرناک سلفی که گاهی به نام حنفیت ترویج و تبلیغ می‌شود شکست می‌خورد و از میدان بیرون می‌رود. معتقدم که در سنت نیز ظرفیت بستر‌سازی برای مفاهیم و ارزش‌های قابل دفاع مدرن وجود دارد. ما در کنار این‌که باید از دستاوردهای فکری امروزیان استفاده بهینه کنیم، سنت‌های فکری گذشتگان را نباید نادیده بگیریم و یکسره به کناری نهیم.

البته این را هم باید گفت که برای باز‌سازی حنفیت، ما موظفیم به سرچشمه مراجعه کنیم و منابع معتبر دست اول را مورد توجه قرار دهیم. متأسفانه مکتب فقهی-کلامی حنفیت به مرور زمان دچار تحریف شده و اصالت خود را از دست داده است و اگر ما بخواهیم به منابع متأخر مراجعه کنیم راهی به دهی نخواهیم برد و به مستمسکی برای مقابله با پدیده تکفیر دست نخواهیم یافت.

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا