به گزارش رها، چندی پیش نهاد “گال اپ” نتیجه یک نظر سنجی ای را به نشر رساندند که حکایت از بدبینی و نا امیدی 60 در صد افغانستانیها به آینده کشور خود داشتند. سید قاسم اخضراتی روزنامه نگار و فعال فرهنگی دریک یاد داشت اختصاصی آن را به نقد گرفته است. اخضراتی می نو یسد:
امید در سطح فردی، ریشه روانشناختی دارد و از جنس «احتمال» است ولی میزان احتمالش مهم نیست. یعنی فرد یک احساس روانشناختی مطلوب دارد که به او القاء میکند که در آینده یک «اتفاق خوب» میافتد.
چند روز پیش گزارشی از یک نهاد « پروژه بگیر» را دیدم، که در قسمت ناامیدی شهروندان نسبت به آیندهی کشور تحقیق کرده بود. از درست بودن و نبودن این گزارش که جای تردید هم دارد – میگذریم. اما چرا آگاهانه و ناآگاهانه تلاش میورزیم امید شهروندان را نسبت به آینده کشور تخریب بسازیم؟
اصولا من آدم بسیار امیدواری هستم . نشانهاش چیست؟ این که هر کاری را شروع میکنم اگر به نتیجه نرسد ناامید نمیشوم و دست از کنشگری نمیکشم، بلکه میروم سراغ اقدام بعدی. اگر تلاش جمعی برای اصلاح سیاستهای کشور، بیثمر بود میروم سراغ روشنگری در فضای عمومی؛ اگر از فضای عمومی نتیجهای نگرفتم، میروم سراغ گفتگو با روشنفکران و نخبگان. و اگر در این مورد هم هیچ تغییری شکل نگرفت – میروم سراغ خودم، که چشمهایم را بشویم و دوباره کتاب بخوانم و دوباره بیندیشم و دنیا را قسم دیگری ببینم.
من در این عالم هیچ خطایی را بزرگتر از نا امیدی نمیدانم. انسان، جامعه و هستی، زنده و پویاست و بن بست ندارد. اگرهم مثلا کسی مثل من فلسفه یا یک جامعهشناسی خوانده باشد مدعی شود که ما به بنبست رسیدهایم یا در بحران قرار داریم، این نگاه از دریچه دانش محدود تخصصی ماست که البته به عنوان یک جوان وظیفه داریم به سیاست گذاران هشدار بدهیم و گاهی هم برای این که هشدارمان اثر کند سعی میکنیم طوری حرف بزنیم که آنها را بترسانیم. بنابراین نه تنها در مواجهه با جامعه و انسان و هستی، ناامیدی خطاست که در فرهنگ دینی هم ناامیدی از رحمت الهی بزرگترین گناه است؛ و رحمت الهی وقتی به زبان سیستمی ترجمه
شود همان قواعد کلان و بالاسری حاکم بر نظام خلقت است. پس اگر ناامیدی از رحمتالهی گناه است، نا امیدی از اصلاح پذیری جامعه به عنوان عالیترین سیستم زنده مخلوق الهی، نیز محکوم است.
امید، ایمان و عشق، ستونهای اصلی وجود روانی آدمی را تشکیل میدهند. هر سه اینها افعال یا رفتار یا اوصافی غیرارادی هستند. شما میتوانید بگویید از فردا صبح دیگر دروغ نمیگویم ولی نمیتوانید بگویید از فردا صبح امیدوار خواهم شد یا ایمان خواهم آورد یا عاشق خواهم شد. امید و ایمان و عشق خودشان میآیند، ناگهان ظاهر میشوند و بدون آن که بدانی یک باره به دام شان میافتی. ولی البته برای آن که به دام شان بیفتی باید تا نزدیک دام گاه آنان بروی، باید خود را در معرضشان قرار دهی یا باید از آنچه زمینههای حضور و وقوع آنان را از بین میبرد دوری گزینی.
یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشید
شاید که نگاهی کند آگاه نباشید
یعنی وقتی سربه هوایی، تیر نگاهِ کدام محبوب میتواند دل تو را نشانه برود؟
اما ایمان و عشق نیز خود متکی بر امیدند. آنکه ایمان میآورد و آنکه عاشق میشود پیشاپیش باید سرشار از امید باشد. آن که ناامید است نه ایمانی و نه عشقی دل او را نمیرباید. پس امید، اصلیترین ستون ساختار روانی آدمی است.
در سطح اجتماعی نیز چنین است. اگر ارکان هر جامعهای با شش سرمایه اقتصادی، انسانی، اجتماعی، سیاسی نظامی – فرهنگی و نمادین قوام میگیرد و میبالد، بدون امید اجتماعی، همه آن سرمایهها از کار میافتند. درواقع امید، نه «سر- مایه» که «مادر- مایه» است. اگر امید نباشد بقیه سرمایهها هم گویا نیستند. یک فرد ثروتمند وقتی سرمایه اقتصادی خود را به کسبوکار میزند که امیدوار باشد. یک مهندس متخصص وقتی سرمایه انسانی خود را در مسیر کارآفرینی به کار میگیرد که امیدوار باشد. وقتی افراد با هم برای راه اندازی یک نهاد مدنی یا حزب یا نهاد خیریه یا پویش نیکوکاری، دست به همکاری میزنند، یعنی دست به تولید سرمایه اجتماعی میزنند، که امیدوار باشند. وقتی یک سرمایه سیاسی دست به کنشگری برای اصلاح امور کشورش میزند که امیدوار باشد. وقتی یک شخصیت نمادین، در هر حوزهای، دست به تحول میزند که امیدوار باشد. پس در یک کلام، کشوری که در آن امید اجتماعی پایین است، هر چه از انواع سرمایهها نیز داشته باشد، به کارش نمیآید. آن سرمایهها خاک خواهند خورد و فرسوده خواهند شد چون سوخت اجتماعی مهمی همچون «امید» موتور آن سرمایهها را روشن نخواهد کرد.
پس وقتی امید تخریب میشود همه چیز تخریب میشود و همه سرمایهها از کار میافتند. خواه یک شخص امیدش را از دست بدهد خواه یک جامعه. و امید تنها سرمایهای است که از «هیچ» هم قابل زاده شدن است. همه سرمایهها برای انباشت شدن نیاز به سرمایه گذاری دارند ولی امید بدون سرمایه گذاری هم قابل تولید است. گاهی یک تغییر سیاست در حکومت، یک انتخابات آزاد، یک سخنرانی، یک اطلاعیه، یک دیدار، حتی یک لبخند میتواند موجی از امید در دل یک جامعه ایجاد کند. و البته عکس آن هم صادق است.
در وجود هر فرد، دو سطح امید وجود دارد: سطح فردی و سطح اجتماعی. امید در سطح فردی، ریشه روانشناختی دارد و از جنس «احتمال» است ولی میزان احتمالش مهم نیست. یعنی فرد یک احساس روانشناختی مطلوب دارد که به او القاء میکند که در آینده یک «اتفاق خوب» میافتد. مثلا امید یک کشاورز به بارش باران در تابستان یک مساله روانشناختی است و بستگی دارد که شخصیت روانی آن کشاورز چگونه باشد. ممکن است با احتمال یک درصد بارش در تابستان او همچنان امید جدی به بارش داشته باشد. امید یک پدر و مادر به بازگشت فرزند سرباز مفقودشان از جنگ حتی تا سالها پس از پایان جنگ نیز از این جنس است. این امید به زندگی معنا میدهد و انرژی روانی برای زنده ماندن را فراهم میآورد. حتی وقتی هیچکاری نمیشود کرد. یعنی در امید روانشناختی ما «احتمال» وقوع پدیده را نمیتوانیم تغییر دهیم. البته ممکن است گاهی یک امید روانشناختی حتی با احتمال پایین هم موجب انگیزه و تحرک و اقدامی از سوی ما بشود (مثل دعا کردن کشاورز برای باران یا نذر کردن پدرومادر سرباز مفقود.)
اما امید اجتماعی، از جنس «امکان» است. یعنی وقتی امید اجتماعی ایجاد میشود، یک امکان، یک فرصت و یک حرکت سازنده و رو به جلو از دل آن برای جامعه خلق میشود؛ و هرچه این نوع امید بیشتر باشد این «امکان» و «فرصت» جدیتر میشود تا جایی که عملا به وقوع میپیوندد. تشکیل نهادهای مدنی، شکلگیری احزاب، شکلگیری مشارکتها و همکاریهای بزرگ اقتصادی، شکل گیری سازمانهای مردم نهاد برای حل و فصل مشکلات مختلف اجتماعی و زیست محیطی، مشارکت مردم در گردهماییهای عمومی محلی، شهری و ملی که برای حل معضلات تشکیل میشود، شرکت درفراخوانهای اجتماعی برای نقد و اعتراضهای عقلانی و اخلاقی به برخی عمکردها و … همه و همه از جنس امید اجتماعی است.
خیلی ساده، امید روانشناختی یک «حس» است ولی امید اجتماعی یک «کنش» است.
امید روانشناختی یک دستاورد فردی است ولی امید اجتماعی یک دستاورد اجتماعی است که وقتی شکل میگیرد که میل به تغییر در جهت بهبود و پیشرفت در درون بخش بزرگی از جامعه شکل گرفته باشد. و البته هیچ کس تا امید روانشناختی نداشته باشد نمیتواند امید اجتماعی را هم در خودش ایجاد کند. و برای آن که امید روانشناختی فردی به امید اجتماعی تبدیل شود فرد باید از این مراحل عبور کند: نخست گرفتار آرزومندی خویش باشد. کسی که در درونش «آرزومندی» شعله نمیکشد هیچ کنش موثری نخواهد داشت. سپس این آرزومندی ذهنی باید تبدیل به اشتیاق و «میل عملی به تغییر» شود. این میل عملی به تغییر باید به «هدفگذاری» بینجامد. یعنی آن میل به یک هدف معین ترجمه شود. آنگاه آن «هدف» به یک «برنامه» برای تغییر بینجامد. پس از برنامه ریزی، باید «تلاشگری» رخ بدهد و البته هر تلاشگری، مستلزم «مسئولیت پذیری» است.
این فرایندی است که باید طی شود تا در درون هر فرد، امید روانشناختی فردی به امید اجتماعی تبدیل شود؛ و خیلی شرایط باید مهیا باشد تا این زنجیره به طور کامل در فرد شکل بگیرد. هر عاملی که این زنجیره را بگسلد، مانع شکل گیری امید اجتماعی میشود. ممکن است عاملی مانع شکل گیری آرزومندی در افراد شود، یا عامل دیگری مانع شکلگیری میل عملی به تغییر در فرد شود، یا عاملی مانع برنامهریزی فرد شود، یا عاملی مانع تلاشگری او شود. همه اینها تبدیل امید روانشناختی به امید اجتماعی را به شکست میکشانند. آن مانع ممکن است در درون روان فرد، یا در درون افکار او، یا در خانواده، یا در جامعه، یا در فرهنگ، و یا در سیاست باشد. فرقی نمیکند از هر جایی میشود مانع شکل گیری امید اجتماعی شد.
ممکن است معلمی امید اجتماعی شاگردانش را تخریب کند یا پدری امید اجتماعی فرزندش را یا سیاستمداری امید اجتماعی شهروندانش را. مثلا وقتی یک امام جمعه بر علیه احزاب یا نهادهای مدنی و حکومت سخن میگوید و تخریب میکند یا وقتی روشنفکران و ناقدان اوضاع را چنان تیره و تار و بحرانی نشان میدهند که گویا دیگر هیچ راهی برای عبور از این بحران ها در پیش نیست، همه آنها امید اجتماعی را نشانه رفته اند و همه آنها در پروژه تخریب امید اجتماعی مشارکت دارند.
در سالهای اخیر فضای مجازی هم به عاملی برای تخریب امید اجتماعی تبدیل شده است. فضای مجازی گرچه سرمایه بزرگی برای انسجام اجتماعی و گسترش آگاهیها و بلوغ اجتماعی است اما متاسفانه وقتی به دست بی خردان و مسئولیت ناشناسانی میافتد که فقط برای شهرت یا قدرت، هر خبر و تحلیلی را در آن منتشر میکنند بدون آن که دقت کنند که چه آسیبی به امید اجتماعی میزنند، میتواند ضد امید و ضد توسعه عمل کند. بسترهای فضای مجازی مانند فیسبوک توئیتر، اینستاگرام و تلگرام، امروز میتوانند به عنوان بزرگترین بسترهای ارتباط اجتماعی، عامل مهم انسجام بخش اجتماعی باشند؛ اما متاسفانه نابخردی خیلی از ماها این بستر را به سوی کارکردی دوگانه برده است که در عین حال که آگاهی بخش است اما ضد امید و گاه ضد سرمایه اجتماعی عمل میکند.
اطلاعات فقط وقتی ارزشمند است که فرد برای استفاده از آنها به یک تئوری یا دستگاه تحلیلی مجهز باشد. اگر چنین نباشد، دادهها و اطلاعات اضافی، برای فرد سرگردانی و پریشانی و ناتوانی در تصمیم به بار میآورد. دقیقا مانند معده ای که اگر هر روز از انواع غذا در آن بریزیم به هم میریزد، ذهن ما نیز وقتی در معرض هجوم دادههای متضاد قرار میگیرد ما را گرفتار پریشانی و سرگردانی و بی اعتمادی میکند. فقط در جوامعی که گروههای مرجع اجتماعی حضور جدی دارند و اطلاعات سره از ناسره را بازشناسی میکنند و به مردم آگاهی میدهند، انبوه اطلاعات میتواند به رشد آگاهی اجتماعی کمک کند. در غیر اینصورت انبوه اطلاعات منجر به پریشانی میشود و همین پریشانی هاست که به بداخلاقیهایی نیز منجر میشود.
متاسفانه ما هر روز با هجوم خرد کننده اطلاعات و اخبار نگرانیآور درست و نادرست روبهرو هستیم، نه تنها امید اجتماعیمان ذره ذره آب میشود بلکه فرصتی برای آن که دانش خود و توانایی تحلیلی خود برای شناخت دقیقتر اوضاع را بالا ببریم پیدا نمیکنیم. به همین خاطر است که فضای مجازی ما انباشته از دعوا و تخاصم است. چون کسی تحلیل ندارد، همه اخبار و اطلاعات دارند و میخواهند با زور همان اخبار، طرف مقابل را مجاب یا محکوم کنند.
متاسفانه جدای از این که بسیاری از افراد یا گروهها، خبرهای وحشتزا و نگرانی آور از فساد و بی نظمی را به راحتی در فضای مجازی منتشر میکنند، خیلی از روشنفکران و نخبگان نیز بدون توجه به این ضعف فضای مجازی، انواع تحلیلهای بدبینانه خود را نیز به سادگی در فضای مجازی منتشر میکنند. و باز متاسفانه از آنجا که ضدیت با حکومت یا دولت و نقد ساختار سیاسی، هویت آفرین شده است، بسیاری از روشنفکران و نویسندگان ما برای کسب آن هویت، چنان در ضدیت و نقد پیش میروند و چنان سیاه نمایی میکنند که نتیجه طبیعی آن تخریب امید اجتماعی خواهد بود. هر خبرنادرست یا نامناسب یا هر تحلیل ناامیدی آور، هر بار که در فضای مجازی رد و بدل میشود میتواند به سان یک تیر زهرآلود، آگاهی و امید اجتماعی را نشانه رود و تخریب کند.
به گمان من جامعه ما تقریبا همه آنچه را باید از مشکلات نظام کنونی بداند، میداند و همه آنچه نویسندگان و روشنفکران و صاحب نظران باید بگویند گفته شده است. گفتن بیش از این، تنها به فرسودگی ما میانجامد. اکنون زمان عمل است باید منتظر بمانیم و به نظام فرصت بدهیم تا خودش را باز یابد شاید تصمیم بگیرد خود را اصلاح یا متحول کند. ما با نقد زیاد و فشار زیاد و هجوم اخبار، حکومتیان را به آتش نشانانی تبدیل کرده ایم که هر روز باید آتش یک جایی را خاموش کنند. اندکی به آنها فرصت بدهیم شاید به خود آمدند و تصمیم به اصلاح گرفتند. میدانم که عزیزانی خواهند گفت تا فشار اجتماعی نباشد حکومت اصلاح نمیشود اما این جنس از فشار اجتماعی که ما در فضای مجازی داریم، ظرفیت اصلاحش بر روی حکومت بیش از این نیست، اما ظرفیت تخریبش برای امید اجتماعی خیلی زیاد است و یادمان نرود که وقتی ذخیره امید اجتماعی کاملا پایان یافت فقط یک انتخاب میماند: نابود کردن و درهمریزی همه چیز. و البته این «همه چیز» فقط شامل چیزهای بد نمیشود بلکه خوبیها و داشتهها و سرمایهها هم در این درهمریزی و تخریب، نابود میشوند.
خلاصهی سخنم این است که برای این که «امید ملی» بازسازی شود نیازمند آنیم خود زنی ها را کنار بگذاریم. همدلی و همبستگی مان را در حساس ترین شرایط کشور حفظ و از نفرت اندوزی و تخریب امید ملی دست برداریم.
به امید افغانستان آباد و متحد.
سیدقاسم اخضراتی – روزنامه نگار و مشاور رسانهای وزارت مبارزه علیه مواد مخدر