داستان دیرینه دوستی و دشمنی با دمبوره
نگارنده: داوود سرخوش
«بیا دمبوره ساز آوارهگی…………………………………………………………..بیا نغمهپرداز آوارهگی»
هر چند اینروزها تب تکفیر و تهمت ارتداد از درجه هوای تابستان افغانستان فراتر رفته است. هنوز هفتههایی از تکفیر شاعر و استاد دانشگاه کابل «احمد ضیا رفعت» از سوی یک مجموعه افراطی در غرب کشور نگذشته است که شاهد تحریم و فتوای منع برگزاری «جشنواره دمبوره» از سوی «شورای علمای شیعه» در ولایت باستانی بامیان هستیم.
ستیزه منبریهای کمسواد با «دمبوره» یک حادثه نیست و هیچ تازهگی ندارد. در گذشته، ناسزای علنی میدادند و حتا چوپانهای تنها و بیابانگرد را در ملاء عام نَی میشکستند و دُره میزدند. روایت جعل میکردند. باری شنیدم و شگفتزده شدم که ملایی میگفت: «دمبوره همان سازی است که یزید آنرا حین زدن بر لبهای شهید کربلا با چوب خیزران، مینواخت.»یعنی که دمبوره آله موسیقی عربی است. شگفتا از این همه بلاهت و تحمیق مردمی از جان و جهان بیخبر. سرآمدان هنر دمبوره را یا کشتند یا از دست این طایفه، تمام عمر متواری بودند.
شگفتآورتر اینکه به کاروانی فرمان «ایست» میدهند که به رغم «حرمت» دوچرخهسواری، دو دختر جوانش از همان ولایت کوه و کوتل خاکی و خطرناک را از روی لانههای وحشت راهزنان تروریست طی میکنند و «داد»شان را به دروازه «ارگ» کابل میبرند و این فاصله تاریخی را تحقیر میکنند. در عجبم از این کوردلان که ساز مخالفت و تکفیر آلهیی را سر داده اند که حالا در کنار «حافظ» و «شاهنامه» در همه خانهها پوش، نگهداری و آموخته میشود.
دار و ندار مردم ما از گذشتههای تاریک و تلخشان یکی هم همین دوتار هزارگی است. قیام تمامقد او از پایگاه بیگانهستیزی و مقاومت در برابر جنگهای نابرابر و تحمیلی اگر کتمان شود، دور از انصاف خواهد بود. آیا هنر در کل و به ویژه دمبوره، نبود که پس از جنگهای خانمانسوز داخلی و کشتار کم از کم ده هزار جوان، زخمهای قربانیان را مرهم گذاشت و زمینه را برای بخشش و بغلکشی همدیگرشان هموار کرد؟ چه کسانی مسبب اصلی آن جنگهای ویرانگر بودند؟
آشکارا میگویم که برای شناخت بهتر این قدکوتاهان مرتجع، لازم است نگاه آنان را به «زن» و «کودک» تماشا کنید. آیا شک دارید که چنین طرز دیدی اگر در جامعه حاکم شود، مانع رفتن فرزندانتان به مکتب نخواهند شد؟ بر مبنای خوانش آنها از دین، چنین استنباط میتوان که جای خالی مجسمههای «شهمامه» و «صلصال» چشمنوازترین منظره برایشان است. بعید نیست که نیمتنه تندیسی را فردا در بامیان وارونه بخواهند که استخوان یکپارچهگی وجود این خلق در سراسر جهان است. چه تعمد و تصمیم ویرانگری در این توطیه نهفته است که این تقلاها و تلاشهای مذبوحانه از ولایتی که پایتخت فرهنگی «سارک» اعلام شد و یکی از روستاهای پایتخت تمدن اسلامی «غزنی» سر میزند؟ شهرها و مردمی که آوازه تمدنطلبی و نگاه آشتیجویانهشان به زندهگی و کثرتگرایی دینی و فرهنگی، آفاق را فرا گرفته است و سوژه رسانههای سراسر دنیا هستند.
چه میدانم، این شورا را چه کسانی تشکیل دادهاند. من به صراحت و صداقت میگویم که دیدگاه مراجع معتبر روحانیت شیعه و از آنجا که خود از سوی آنها در کشور اسلامی «ایران» برخورد خوش و جبین گشاده دیدهام، بسا خوشبینانه وبسیار روادارانه است. کشور ایران که اکثر مراجع شیعی را دارد، تعزیههایشان را با سازهای سنتی آزین میبخشند و سازهای سنتیشان، بزرگترین سرمایههای معنوی و فرهنگی آن کشور است.
شاعران و نویسندهگان زبردست مهاجرت و یکی از پیشگامان فرزانه این ادبیات؛ «ابوطالب مظفری» مثنوی «دمبورهنامه» راخلق کرده است که در نوع خودش، یگانه و بیهمانند است و بیت و بیت آن، بند بند مخاطب بیدار و هُشیار را جدا میکند.
بيا دمبوره! بیتوام دَم بُريد
هجوم خزان، شاخ و برگم بُريد
ز آتش تب ارغوانی بيار
كهن نغمۀ «باميانی» بيار
گفتم این برابری و موضع خصمانه سابقه داشت اما آنچه مرا واداشت تا واکنش نشان دهم؛ ادبیات سخیفانه و حقیرانه «بیانیه» شورای علمای بامیان بود. مردم ما هیچگاهی چنین قرائتی از دین نداشتند. این نگاه، فتنهگر است. این فتاوی را اگر تأیید کنیم، باید از دشنامهایی که آنها به« اهل و عیال پیامبر» و «پیشوایان اهل سنت» هم میدهند، استقبال کنیم. پشت این «فتوافروشان» به بازارهای اسلحه و اربابان سودجوی جنگی منطقه گرم است. اینها جرقههاییاند که خواهان شعلهورساختن جنگ مذهبی در افغانستان هستند. این لکه را باید از دامن مردم زدود. و این مهم، ممکن نیست مگر با دعوت، سهمگیری و اشتراک گسترده و با شکوه در جلسات شعرخوانی، داستانخوانی و دمبوره. و نیز کوشش در یادگیری و گسترش این ساز دلانگیز و داناییبخش.