چگونه زبان و کلمات، خلق فاجعه را در نظامهای فاشیسم و بنیادگرا سادهسازی میکند؟

برای جلوگیری از فجایع، «حساسیت به واژهها» میتواند ما را از یک انسان میانمایه و فاقد تفکر به انسانی اندیشمند تبدیل کند. به لطف هانا آرنت و تحلیل و بررسی جسورانه او از شخصیت «آدلف آیشمن» اکنون فهم ما نسبت به بسیاری از فجایع و جنایات انسانی که در بستر فضای توتالیتر و حاکمیت ایدئولوژی بهوقوع میپیوندد، دقیقتر و عمیقتر شده است. شخصیت آیشمن و تجربهی زیستهی او در برههای از تاریخ و صد البته ذهن نقادانه و کاوشگر آرنت، این امکان را به ما داد تا بتوانیم دربارهی ابعاد یکی از وحشتناکترین جنایات بشری پس از جنگ جهانی دوم به تحلیل و بررسی بنشینیم.
در وضعیت آیشمن، انسان زیر چرخهای توتالیتاریسم، ایدئولوژی و دیوانسالاری، اراده و تخیلش از بین میرود. انسان تنها در فرم، انسان است. در وضعیتِ آیشمن، انسان هم قربانی است و هم قربانیکننده. آیشمن فردی عادی و عضو حزب نازی بود. کسی که مسئول اتاقهای گاز کشتار یهودیان در اردوگاههای نازی بود. هانا آرنت، روایت مسلط دربارهی آیشمن که او را هیولایی بدذات و موجودی فطرتا شیطانی معرفی میکرد با پرسش مواجه کرد.
سال ۱۹۶۱، مردم دنیا منتظر محاکمه هیولایی بودند که مسئول مرگ هزاران انسان یهودی به دست ماشین کشتار فاشیسم بود. برخلاف آنچه که مردم تصور میکردند، فردی که در دادگاه مقابل همگان حاضر شده بود، یک آدم معمولی و ساده بود. این مسأله برای بسیاری قابل درک نبود. آنها از خود میپرسیدند چطور این فرد توانسته بدون هیچگونه احساس ندامت و پشیمانی، هزاران انسان را به کام مرگ بفرستد. همانطور که گفتم به لطف نگاه منتقدانه آرنت، اکنون ما میدانیم که معمولیبودن و سادهبودن یک فرد نمیتواند دلیلی بر رخندادن فاجعه بهدست او باشد.
آرنت که در تمام دادگاههای آیشمن، شرکت کرده بود و تمام پروندههای مرتبط با او را در هنگام محاکمه و قبل از آن مطالعه کرده بود، دربارهی آیشمن میگوید او مأموری مطیع و وظیفهشناس بود که عامل مرگ میلیونها انسان شده بود. چه چیزی باعث شده بود که آیشمن اینقدر وظیفهشناس باشد و هیچ شکی در اجرای وظیفهاش نداشته باشد و بتواند بهراحتی با مرگ هزاران انسان کنار بیاید؟ پاسخی که آرنت به آن میدهد «نیندیشیدن» است.
«بونگ جون- هو» فیلمساز کوریایی در یکی از شاهکارهای تاریخ سینما یعنی فیلم «Memories of Murder» از زوایه خود به همین موضوع میپردازد که چگونه فاجعه توسط یک انسان معمولی بهوقوع میپیوندد. «خاطرات قتل» فیلمی به کارگردانی او که داستان آن در یکی از روستاهای کوریای جنوبی اتفاق میافتد. چندین قتل مشابه در روستا اتفاق میافتد. قربانیان زنانی جوان هستند که به شیوهای مشابه و خاص کشته میشوند. با توجه به بیتجربگی پولیس محلی، کارآگاهان نمیتوانند قاتل را پیدا کنند. سالها بعد یکی از کارآگاهان محلی (پارک) که اکنون در شهری دیگر زندگی میکند، دوباره به صحنهی اولین قتل در روستا، بازمیگردد. همچنان که پارک در حال مشاهده و کنجکاوی دوبارهی صحنهی جرم است، دختری خردسال به او نزدیک میشود و دلیل رفتار کارآگاه را میپرسد. کارآگاه پاسخی میدهد و از دختر علت پرسش او را جویا میشود.
دختربچه میگوید چند وقت پیش هم فرد دیگری را اینجا دیدم که او هم داخل همین کانال آب را نگاه میکرد. کارآگاه پارک از دخترک میپرسد چرا آن شخص به داخل کانال نگاه میکرد؟ دخترک در جواب میگوید «آن مرد به او گفته که سالها پیش او در این محل، کاری کرده و حالا برگشته تا دوباره این کانال را ببیند». کارآگاه از پاسخ دختر تکان میخورد و از دخترک دربارهی قیافه و ظاهر فرد سوال میکند. دختر در پاسخ میگوید «چهرهاش کاملا معمولی و عادی بود.»
در یک نمای بسته، کارآگاه به دوربین نگاه میکند و به چشمان تمام مخاطبان خیره میشود. «بونگ جون- هو» در پایان میگوید قاتل، لزوما یک هیولا، شیطان و یا موجودی غیرطبیعی نیست. بلکه میتواند هرکسی با هر ظاهری باشد. این در حالی بود که کارآگاه قصه در ابتدای فیلم بهدنبال افرادی میگشت که ویژگیهایی غیرطبیعی داشتند. مثلا او بهدنبال یک منحرف جنسی بهعنوان قاتل بود.
تصور اینکه شما وارد یک مرغداری شوید و صدها مرغ را به گلوله ببندید، دشوار است. از این دشوارتر تصور فردی است که وارد مسجد میشود و نمازگزاران را به رگبار میبندد. وحشتناکتر، تصور افرادی است که به زایشگاهی در یک منطقهی محروم وارد میشوند و دهها طفل تازه بهدنیاآمده، مادران آنها و پرستاران را به گلوله میبندند. همچنین تصور انتحار و انفجاردادن تظاهراتکنندگانی که خواستهشان تأمین عدالت و برق است نیز بهشدت دشوار است. اما واقعیت این است که تمام این فجایع در فضای افغانستان اتفاق افتادهاند و بیم آن میرود که دوباره تکرار شوند. پرسش این است که چگونه فجایعی در این حد خشن و وسیع، همهروزه توسط گروههای بنیادگرایی همچون طالب و داعش اتفاق میافتد؟ پاسخی که من علاقهمندم به آن بدهم این است که این فجایع به کمک «وارونهسازی واژهها، سادهسازی کلمات و تفسیر دیگرگونه از مفاهیم زبانی» اتفاق میافتد.
نظامهای بنیادگرا و ایدئولوژیک افرادی فاقد اندیشه و تفکر خلق میکنند. افرادی که در خدمت این نظام است. در این نوع نظامها کلمات و زبان به نفع ایدئولوژی و تسلط گروههای سلطهگر عمل میکند. زبان و کلمات در چنین نظام باژگونه عمل میکند. واژههایی چون جنگ، خشونت، انفجار و انتحار تقدس مییابد. در یک فرایند تغییر معناشناختی، بسیاری از واژهها در چارچوب زبانیِ مورد علاقهی گروههای بنیادگرا و ایدئولوژیک دیگرگونه تفسیر، بازسازی و سادهسازی میشود.
نتایج یک پژوهش توسط بندورا، استاد دانشگاه استنفورد نشان میدهد که انسانها اغلب دست به اعمال زشت، نمیزنند مگر آنکه جنبههای غیراخلاقی آن اعمال را برای خودشان توجیه کرده باشند. بندورا برای اثبات فرضیهاش، شش سازوکار شناختی- روانی برای مشروعیتدهی ذهنی در این خصوص معرفی میکند که یکی از آنها «تلطیف واژگانی» است. در فرایند «تلطیف واژگانی» یک عمل غیراخلاقی با کلماتی تلطیفشده و متفاوت بهکار میرود تا از زشتی آن کاسته شود؛ چنانکه فاشیستها کشتار یهودیان را «پاکسازی اروپا» مینامیدند. همانطور که داعش و طالب مرگ قربانیان، زنان و کودکان و فرد انتحارکننده را توجیه میکند. «بهشت، عملیات شهادتطلبانه، جهاد، شهادت در راه خدا، مبارزه با کفار و …»
آنچه که در فرایند «تلطیف واژگانی» اتفاق میافتد این است که زهر عمل یا جنایت توسط دستگاه زبانی، گرفته میشود. به همین دلیل است که سرباز طالب و داعش بهجای احساس پشیمانی و ندامت از جنایت و عمل ضدانسانی که مرتکب شدهاند، احساس رضایت و خشنودی میکنند. چرا که در فرایند تلطیف واژگانی، جنایتکاران حساسیت خود را به کلمات و واژهها از دست میدهند. دنیا پر است از آدمهای معمولی و ساده مانند آیشمن و سرباز طالب و داعش. جنایتهای هولناک بشری در مقیاسهای وسیع، بیشتر وقتها به دست همین آدمهای بهشدت معمولی و میانمایه رخ داده است.
حسین علی کریمی