اجتماعیبرگزیده ها

چگونه امام حسین(ع) اسلام را زنده نموده است؟ بخش دوم

شکی نیست که عناصر مادی را آغاز و پایانی متصور است. ماده مرگ را در درون خویش می‌پروراند. ماسوی الله و هرچه جز او باشد مردنی است. فرق نمی‌کند، هرچه باشد، مجرد باشد یا غیر مجرد، جسم باشد یا روح، قوه باشد یا انرژی.

فلاسفه می‌گوید: فقط واجب الوجود ازلی و ابدی است، ممکن الوجود ها را آغاز وانجام یا ابتداء و انتها(مرگ نه فنا ) حتمی است. بالآخره همه می‌میرند؛ همه جز او، الا وجه الله، هستی وابسته به او و نقشی از صورت زیبای اوست.

پس مرگ برای دین که مفهوم مجرد است، همانند انسان که پدیده‌ی جسمی روحی است نیز متصور است و دین اسلام نیز از این قاعده خارج نیست. حال که چنین است می‌توانیم با یک صغری کبرای منطقی نتیجه بگیریم که چیستی و چگونگی مرگ را در انسان می‌توانیم بر دین نیز قیاس کنیم.

اما قبل از آن ببینیم، مرگ چیست؟ آیا می‌توان باور کرد که مرگ تنها عبارت از قطع تنفس و ایست قلب و دماغ است و یا پاشیدن جسم مادی موجود؟ فکر نکنم چنین باشد. این علایم تنها می‌توانند تغیرات بیولوژیک و حیاتی پنداشته شوند و حتی تحول یک نوع انرژی به نوع دیگر آن باشد که از حیطه‌ی بحث ما خارج است وما وارد مسایل زیست شناسی و تنکرد شناسی نمی‌شویم.

شایسته است که مرگ را تنها در قطع علایم ظاهری حیات جستجو نکنیم و لااقل به طور ساده آنرا در سه نوع ارزیابی نماییم.

1ـ مرگ جسمی یا عدم موجودیت علایم حیاتی جسم

2ـ مرگ روحی یا جدایی روح از کالبد ویژه‌ی خود

3ـ نابودی هویت یا نیستی منِ خودی ( نام ونشان )

علوم پزشکی امروز علایم حیاتی را شامل حرکت قلب، ادامه‌ی تنفس، تنظیم فشار خون و موجودیت طبیعی دمای بدن می‌داند که فعالیت و نظم حیاتی آنها به حیات دماغ و عصب مرکزی وابسته است. پس مرگ جسمی عدم موجودیت همین علایم حیاتی است و به آن می‌توان مرگ مادی نیز اطلاق کرد، چون این تنها ماده است که مرحله ای از حیاتش به پایان رسیده است و یا نظم و صورت مادی اش متلاشی شده است.

به عبارت رساتر می‌توان گفت که مرگ جسمی درانسان عبارت از عدم فعالیت قلب، دماغ و تنفس است. موجودات زنده‌ی دیگر مانند نباتات نیز علایم ویژه‌ی حیاتی دارند و قطع این علایم حیاتی، مرگ جسمی شان تلقی می‌شود.

حالا برای جهان بینی مادی و پیروان ماتریالیستش که منکر روح اند وتمام زندگی را در همان حیات چند روزه‌ی دنیا می دانند و جز ماده به چیزی اضافه تر از آن اعتقاد ندارند کار تمام است. همین که علایم حیاتی قطع شد و نظام مادی و کالبد ظاهری جسم پاشید مرگ پدید می‌آید. اما در جهان بینی علمی الهی قطع علایم ظاهری حیاتی پایان ماجرای انسان نیست. روحی وجود دارد و آخرتی و اجر وپاداشی.

امروزه با پیشرفت دانش های گوناگون و حرکت تکاملی عقل انسان، این سخن مسخره شده است اگر گفته شود، آنچه در حواس مادی انسان نمی آید وجود ندارد. امروز پدیده های انتزاعی ومجردی چون عقل، روح، عشق، قوه‌ی جاذبه و … را کسی نمی‌تواند انکار کند.

تمام قدرت و توان جسم وابسته به روح است و دیده می‌شود همینکه این قوه‌ی عجیب، نا آشنا وغیرقابل مقیاس از بدن خارج می‌شود، دیگر هیچ توش و توانی در آن باقی نمی‌ماند. اما نکته‌ی دیگر اینست و فلاسفه نیز بر آن تأکید می‌کند که تبارز روح در موجودیت کالبد است. یعنی روح چون پدیده‌ی مجرد وغیر قابل دید است برای اینکه بتواند فعالیت جسمی و مادی خود را انجام دهد باید قالبی بیابد و در کالبدی بدمد و بر بدنی سوار شود.

پس قسم دوم اینست که ما مرگ را منوط به عدم فعالیت علایم حیاتی پزشکی ندانیم و بگوییم مرگ همان خارج شدن روح از بدن و جدا شدن آن از کالبد ویژه اش است.

قسم سوم مرگ از بین رفتن هویت یا من هویتی انسان یا جامعه است. این من هویتی می‌تواند شامل نام، فرهنگ، عقیده، زبان، کشور و… باشد و همه مفاهیمی را دربر دارد که انسان وجامعه با آن شناخته می‌شود و در زمان ومکان خودش به عنوان ارزش های هویتی مطرح است. گرچه این ارزش های هویتی نسبی اند و نظر به زمان و مکان فرق می‌کند یا شدت و اهمیت آن متفاوت است اما ارزش های مطلق انسانی هم وجود دارد و هیچ ملتی را سراغ نداریم که منکر آن باشد. مثل خداجویی، زیبا گرایی، صداقت مداری و نوع دوستی. اما حدود و چگونگی این خداجویی، زیبا گرایی، صداقت مداری، نوع دوستی و… نظر به زمان و مکان متفاوت است و این حقیقت های گاه نسبی و گاه مطلق برای افراد و جامعه به هویت تبدیل شده است و اگر این هویت ها را کنار بگذاریم یا از ما به اکراه زدوده شود در واقع مرده ایم.

چنین است که برای من فلانی نام، فلان مذهب، فلان زبان و فلان کشور و… همه‌ی این صفت های نسبتی هویت شمرده می‌شود و از دست دادن آن مرگ.

وبرای همین بوده که از امام حسین داریم: انما الحیآة عقیدة و جهاد.

امام می‌گوید زندگی یعنی عقیده و جهاد و اگر باورها و عقاید اسلام درجامعه‌ی اسلامی کنار گذاشته شود، دیگر مسلمانان مرده است.

قرآن کریم نیز براین مدعا صحه می‌گذارد ومردم را اینگونه به زندگی فرا می‌خواند:

یایها الذین آمنوا استجیبوا لله وللرسول اذا دعاکم لما یحییکم. سوره‌ی انفال / 24 (ای کسانیکه ایمان آورده اید، دعوت خدا ورسولش را اجابت کنید ــ فراخوان خدا و پیامبرش را با جان و دل بپذیرید ــ تا شما را زنده گرداند.) یعنی بدون ارزش های الهی و هویتی که پیامبر ازسوی خدا به ارمغان آورده است زندگی ناممکن است.

ودر جای دیگری ــ سوره‌ی انعام / 22 ــ خداوند گمراهی را مرگ و هدایت را زندگی معرفی می‌کند.( او من کانَ میتاً فاحییناهُ ) یعنی: آیا آنکس که مرده و گمراه بود و هدایتش کردیم همانند گمراهان است؟

دکتر سید علی موسوی چکاوک

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا