چرا دیپلماسی خلیلزاد برای افغانستان خطرناک است؟
در شش دور گفتوگوهای زلمی خلیلزاد با طالبان در قطر، هیچ چیزی به نفع افغانستان انجام نشده است. دیپلماسی خلیلزاد تا اکنون سه پیامد چشمگیر داشته است: انزوای روزافزون دولت افغانستان، افزایش مشروعیت سیاسی طالبان و بسیج اپوزیسیون سیاسی در هیأت بازیگر موازی با دولت. هرسه این برایند، ایدهآل طالبان است و بر این اساس، دیپلماسی خلیلزاد همچون ماشین عملیسازی برنامۀ این گروه کار کرده است. من در نوشتههای قبلی، ایدهآل طالبان را چنین برشمردهام: کشاندن پای امریکاییان به میز مذاکره با هدف مشروعیتزدایی از جمهوری افغانستان، فرسایش قوای مسلح در نتیجه کاهش کمکهای بینالمللی، تغییر سیاستهای بینالمللی و منطقهای به نفع طالبان، پارچهشدن سیاستمدارانی که طی بیست سال پسین در جبهه مخالف طالبان قرار داشتهاند و در نهایت وارد شدن طالبان به حیث نیروی اصلی در صحنه سیاسی کشور. گفتوگوهای قطر تا اکنون به سمت عملی شدن این سناریو پیش رفته و طالبان را از یک سازمان تروریستی، به واقعیت سیاسی آینده کشور بدل کرده است. امروز طالبان با استفاده از کارت خلیلزاد، خودمختارانه با دور زدن دولت افغانستان به پیش میروند و خودشان را در محافل داخلی و بینالمللی همچون حکومت سایه توجیه میکنند. بنابراین، دیپلماسی خلیلزاد برای افغانستانِ مستقل، دموکراتیک، مترقی و همهشمول خطرناک و بازدارنده است. این دیپلماسی ابعاد چهارگانهای دارد که من آن را در ذیل برشمرده و دلایل خویش را درباره پیامدهای ناگوار آن توضیح میدهم:
۱. انزوای دولت: از زمان تقرر خلیلزاد به حیث نماینده امریکا در روند گفتوگو با طالبان، مفهوم دولت که ممثل حاکمیت سیاسی است، در مذاکرات صلح و ادبیات بینالمللی از متن به حاشیه رفته است. این روند، دولت افغانستان را که بازیگر اصلی سیاست داخلی و خارجی کشور است، در حد «یکی از طرفین قضیه» تقلیل داده و در مقابل با کشاندن طالبان در مقام حکومت سایه روند گفتوگوها را به سناریوی دلخواه طالبان درآورده است. سناریوی دلخواه طالبان، تشکیل نظام سیاسی اسلامگرا، ادغام حکومت کنونی و زیرمجموعههایش در این نظام و حذف آنانی است که قابلیت ادغام در نظام طالبانی را ندارند. از منظر مطالعات حل منازعه، این روند به پایان جنگ و صلح پایدار نخواهد انجامید. تجارب حل منازعه به ما میآموزاند که بهترین راه تأمین صلح در جنگهای نیابتی، تقویت اقتدار دولت و ادغام گروههای شورشی براثر فشار نظامی و سیاسی در ساختار دولت است، نه برعکس. گفتوگوهای قطر تا اکنون بر خروج نیروهای امریکایی از افغانستان که قطع یا کاهش کمکهای بینالمللی را در قبال دارد، متمرکز بوده است. این روند به کاهش اقتدار دولت و تضعیف اردوی منظم افغانستان خواهد انجامید و زمینههای غلبه طالبان را فراهم خواهد کرد. خلای سیاسی و نظامیای که در نتیجه کاهش پرشتاب کمکهای بینالمللی به وجود میآید، دولت را در حد یک نهاد «سیاسی-نظامی» تقلیل میدهد، عطش تمامیتخواهی طالبان را تشدید میکند و مسلح شدن گروههای قومی در چارچوب ساختارهای شبیه «کندکهای قومی» سالهای پسین حکومت داکتر نجیب را تسهیل مینماید. در نتیجه، در سایۀ دولت شکننده و خلای امنیت، موجهای شورشگری از جانب طالبان و دیگران طغیان کرده و کشور را وارد جنگ داخلی تمامعیار خواهد ساخت.
۲. انحصارگرایی: در حالی که عوامل و بازیگران متعدد داخلی و خارجی در جنگ افغانستان دخیلاند، دیپلماسی خلیلزاد با حذف این بازیگران، جنگ و صلح در افغانستان را به موضوع انحصاری میان امریکا و طالبان فرو کاسته است. از منظر داخلی، طالبان تنها مخالف دولت افغانستان نه، بلکه مخالف تمام لایههای اجتماعی افغانستان هستند که ایدهآل سیاسیشان کشوری مستقل، دموکراتیک، مترقی و همهشمول است. این اقشار تنها شامل زنان، جوانان، دموکراتها و دانشجویان نیست، بلکه مشمول تمام لایههای جامعه افغانستان است که جهانبینی و سیاست طالبانی را برای آینده کشور شایسته نمیدانند. در دیپلماسی خلیلزاد، به دیدگاهها و خواستهای این اقشار اجتماعی با آنکه نیروی سیاسی تأثیرگذار در اکنون و آینده افغانستان هستند، هیچ ارزش و اهمیتی داده نشده است. این نیروها در برابر سلطه طالبان میایستند و بدون درنظرداشت خواست و آرزوی آنها صلحی در کار نخواهد بود. این روش تقلیلگرایانه، نمیتواند جنگی را که دارای لایهها و عوامل پیچیده است، به سوی صلح پایدار هدایت کند.
۳. حذف پناهگاههای طالبان از مذاکرات: اکثر مطالعات تاریخی و سیاسی پیرامون منطقه، طالبان را گروه تحت حمایت پاکستان و در خدمت استخبارات این کشور میدانند. علاوه بر اسناد دست اول و نوشتههای پژوهشگران بینالمللی، من به منابع فراوان نوشته شده توسط پژوهشگران پاکستانی دسترسی دارم که به جزییات و ظرافتهای تحتالحمایهگی طالبان پرداختهاند. طالبان از بدو پیدایش تا اکنون مستقیماً توسط استخبارات نظامی پاکستان اداره شده و تمام استراتژیهای درازمدت و برنامههای عملیاتی این گروه در اسلامآباد و کویته طرحریزی میشود. شورای رهبری طالبان و تمام زیرمجموعههای اصلی آن در شهرهای پاکستان مستقر بوده و تحت نظارت استخبارات و ارتش پاکستان قرار دارد. معنای این بیانات این است که بقا و توانایی مانور طالبان مستقیماً به این پناهگاهها و حمایت پاکستان بستهگی دارد. گزارشهای امنیت ملی افغانستان و سایر سازمانهای اطلاعاتی دخیل در افغانستان، نشان میدهند که تقریباً تمام حملات تروریستی طالبان بر پایتخت افغانستان از پاکستان سازماندهی و هدایت شدهاند. بنابراین، در تمام گفتوگوهای صلح نیاز است موضوع پناهگاههای طالبان در پاکستان، نخستین و بنیادیترین موضوع بحث باشد. این در حالی است که چنین موضوع کلیدی در دیپلماسی خلیلزاد جایی ندارد.
تاریخ حل منازعات به ما درس میدهد که بدون بستن پناهگاههای فرامرزی گروههای شورشی، هیچ مذاکرهای به صلح پایدار نمیانجامد. گروههای شورشی با استفاده از این پناهگاهها، جنگهای فرسایشی را به ادغام در دولت ترجیح میدهند و عمدتاً از میز مذاکرات به عنوان سکویی برای افزایش مشروعیت سیاسی استفاده میکنند. به عبارت دیگر، گروههای شورشی برخوردار از پناهگاههای فرامرزی در حالی که هدف اصلیشان غلبه نظامی است، از مذاکرات به عنوان حربه فشار سیاسی نیز استفاده کرده و موازی با آن حملاتشان را ادامه میدهند. همین اکنون، در حالی که باب مذاکرات طالبان با امریکاییان باز است، حملات این گروه کماکان بر اهداف ملکی و نظامی در افغانستان ادامه دارد. اکثر این حملات در پناهگاههای این گروه در پاکستان طراحی و برنامهریزی میشوند. بدون بستن این پناهگاهها، مذاکرات جاری به صلح نه، بل به تقویت سیاسی طالبان میانجامد.
۴. نتایج سریع به هرقیمت: دیپلماسی خلیلزاد شدیداً متأثر از فضای انتخاباتی امریکا است. رییس جمهور ترمپ جهت به رخ کشیدن دستآوردهایش در کارزارهای انتخاباتی، تلاش دارد مسأله افغانستان را به هر طریق ممکن یکطرفه و نیروهای نظامیاش را از این کشور خارج کند. بنابراین، خلیلزاد به عنوان مهره اصلی ترمپ در افغانستان در تلاش به دست آوردن نتایج مورد نظر به هر قیمت ممکن است. در سایه چنین نگاه شتابزده به جنگ افغانستان است که طالبان توانستند حرف خود درباره توانایی جلوگیری از فعالیت گروههای تروریستی بینالمللی در خاک افغانستان را بر کرسی بنشانند. اتکا و باور به وعده طالبان در این زمینه، توهمی بیش نیست. نخست اینکه طالبان در مقام حاکمیت کشور قرار ندارند تا چنین وعدهای را برآورده سازند. ثانیاً، ساختار سازمانهای تروریستی چنان سیال، پیچیده و در بسا مورد تنیده با حلقات محلیاند که هیچ گروه شورشی توان جلوگیری فعالیت و گسترش آنها را ندارد. مطالعات سازمانهای تروریستی در خاورمیانه نشاندهنده آن است که یگانه نیروی بازدارنده فعالیت سازمانهای جهادگرای فراملی دولتها و ارتشهای منظماند. بناءً، پیشفرض خلیلزاد در مورد اینکه طالبان جلو داعش و سایر سازمانهای جهادگرا را در خاک افغانستان خواهند گرفت، مبتنی بر شناخت دقیق از ماهیت طالبان و موجهای معاصر جهادگرایی بینالمللی نیست. این سازمانها در خلاهای امنیتی دولتهای ضعیف لانه کرده و از آنجا حملاتشان را سازماندهی میکنند. تنها دولتهای کارا و ارتشهای مقتدر هستند که میتوانند جلو این گروهها را گرفته یا آنها را سرکوب کنند. توقع تشکیل چنین دولتی از طالبان، که اکثر اعضای رهبری و کدرهای آن بیسواد یا دارای تعلیمات مدرسهایاند، توهم محض است. بنابراین، لازم است تا به جای اتکا بر وعده یک گروه شورشی برای به دست آوردن نتایج مطلوب، به تقویت دولت و اردوی منظم افغانستان تمرکز شود. اگر هدف برچیدن لانههای گروههای جهادگرای فراملی از خاک افغانستان است، این هدف توسط قوای مسلح افغانستان برآورده خواهد شد، نه توسط طالبان که از نظر سازمانی و تبارشناسی همخانواده سازمانهای جهادگرایی چون القاعده و داعش است و سالها در تبانی و درهمتنیدهگی با این گروههای فعالیت کرده است.
با اتکا بر این شواهد، میتوان گفت که دیپلماسی خلیلزاد و روند قطر شاید به توافقات دوجانبه میان طالبان و امریکا بیانجامد، اما به برقراری صلح پایدار در افغانستان کمک نمیکند و حتا در درازمدت به ضرر امریکا در منطقه نیز تمام خواهد شد. در عصری که داعش در خاورمیانه شکست خورده و دهها هزار جنگجوی متعهد و باتجربه این گروه در سراسر جهان اسلام سرگردان و در جستوجوی پناهگاه و مرکز دیگری برای خویشاند، این جنگجویان به سادهگی میتوانند در دولتهای شکنندهای مانند افغانستان تمرکز کنند. افغانستان از این لحاظ آسیبپذیر است و میتواند به پناهگاه و مرکز امن برای این جنگجویان مبدل شود. توقع جلوگیری چنین پیامدی از طالبان که از سازمانهای تروریستی متعدد منطقهای و بینالمللی میزبانی کرده است، واقعبینانه نیست. علاوه بر این، صلح پایدار نیازمند برنامه مصالحۀ درازمدت برای از میان برداشتن نه تنها ساختار، بلکه فرهنگ منازعه است. چنین برنامهای تدابیر شفاف برای از میان برداشتن عوامل جنگ، چگونهگی برخورد با جرایم جنگی، شیوههای احیای مناسبات از هم گسسته سیاسی و اجتماعی در اثر جنگ و بدیلهای مدیریت اختلافات سیاسی را در شرایط پس از جنگ پیشبینی و طرحریزی میکند. دکترین خلیلزاد از این الزامات تهی است.
دکتر یعقوب ابراهیمی
استاد در دانشگاه کارلتون کانادا