همه به قبیله انسانیت تعلق داریم و این چه زیباست!
پدرم پشتون، و مادرم تاجیک بود. مادرکلان پدریی من از قندهار بود، و نسب مادرکلان مادریی من به مردم زیباروی نورستان میرسید.
پدرم فارسی و پشتو را مثل آبِ روان حرف میزد، و مادرم فارسی صحبت میکرد. ما همه در خانه، فارسی صحبت میکردیم و بزرگان ما هم با ما فارسی گپ میزدند. ما برادران، مکتب را هم به زبان شیرین فارسی خواندیم.
یادم میآید، در زمان حکومت داوودخان، ما سه برادر بزرگتر برای اخذ تذکرههای جمهوریت رفته بودیم. کارمند مسؤل ضمن اسم و ولد، از ما پرسید، “ملیت تان چیست؟” ناگهان هر سه برادر مثل آنکه گناهی کرده باشیم، با گردنهای پَتپَت گفتیم، “مَچِم! نمیفامیم، کاکا جان!” کارمند گفت آیا پدرتان نگفته که ملیت شما چیست؟ ما واقعن تعجب کردیم که اگر ملیت ما اینقدر مهم بود، چرا تا کنون برای مان گفته نشده بود. مامور که قراقرا بیحوصله میشد، گفت، “او بچا، د خانه به کدام زبان گپ میزنین؟” هر سه برادر همزمان گفتیم فارسی! مامور نفس راحتی کشید و در حالی که عینک ذرهبینی خود را جابجا میکرد، در دفتر اسناد نوشت: ملیت: تاجیک!
خانه آمدیم و تذکرههای جمهوریت را به پدر نشان دادیم. بیآنکه بازشان کرده باشد، لبخند مهربانی زد و فقط گفت، “شاباس شاباس آفرین!” … از آن به بعد، دوباره فراموش کردیم که ملیت ما چه بود!
امروز افتخار میکنم که کمی تاجیک، کمی پشتون، کمی نورستانی، کمی اوزبیک، کمی هزاره، کمی کندزی، کمی کابلی، کمی قندهاری، کمی ایرانی، کمی روسی، کمی امریکایی، کمی آلمانی، کمی هم کشمیری، استم!
امروز به این باورم که این تعلقات و نامها همه شیرین و زیبا و گلهای رنگین یک باغ استند و نسب ما را به یک قبیلهی بزرگ میرسانند:
آن قبیله، قبیلهی انسانیت است!
خالصانه
فرهاد دریا