ما را فساد جمهوریت از درون پوسانده که اینسان در برابر خصم برون زار و زبون شده ایم
واقع این است که جنگ کار بازو است و بازو از دل نیرو میگیرد. اگر دل و بازو کار نکرد، ذوالفقار علی آهنپاره ای بیش نیست. امکانات داریم اما دل و بازوی کسی کار نمیکند. رهبری اعلای قوای مسلح حس وفاداری و فداکاری را در این نیروها کشته است. جسم هیچ سربازی را دشمن نمیکشد مگر اینکه حس وفاداری او را قبلا رهبرش کشته باشد. چه کسی حاضر است برای دستان ناپاک، نظام فاسد و فسادپرور و تداوم بدخویی و شناعت جان خود را فدا کند؟ این محاسبه عقلانی که همه در یک کشتی سوار هستیم جواب نمیدهد. دل یاری نمیکند زیرا گرچه گوش سخنان شیک و زیبا شنیده، اما چشم واقعیتهای خوفناک دیده است.
گوش دفاع از جمهوریت میشنود، اما چشم مصداق آن را در سیمای وحیدعمر میبیند، در سهمیه بندی کانکور میبیند، در بدخویی و نفرت و دروغ و انحصار همه جانبه فساد میبیند، در عزل و نصبهای بیجا و تصفیهحسابهای قومی میبیند. این واقعیتهای شوم مستقیم از چشم به قلب رخنه میکند، حساب و کتابهای عقلانی را بر هم میزند و دل را از کار میاندازد، شور و اشتیاق را نابود میکند و حس وفاداری و فداکاری را بیهوده جلوه میدهد. “بلای تن دل اندوهگین است”. دریغ که نفرت و فساد جمهوریت ما را از درون پوسانده و کشتیبان خود راه و رسم منزلها نمیداند و در پیچ و شکن امواج از نعمت تدبیر و صبوری بیبهره است.
ساده دلانه فکر میکند که بدخویی شوکت است، تعصب اقتدار است و کین و نفرت یگانه مایه بقا. ما را خصم درون قبلا کشته است که اینسان در برابر خصم برون زار و زبون شدهایم. و این نکبت و زبونی از فساد و تعصبی که در بالا خانه دارد، آمده است: ماهی از سر گنده گردد نه ز دم.
وای به حال درماندگان و بیان درماندگی چهقدر تلخ و دردناک است.
علی امیری