قوم برتر! دولت باید یک ملت واحد بسازد
این روزها مشغول خواندن کتابی از اروین د. یالوم هستم. کتاب، روایت خیالی از زندهگی آلفرد روزنبرگ، یکی از نظریهپردازان حزب نازی است. قسمت عمدهای از کتاب به این موضوع میپردازد که چرا آلفرد روزنبرگ عمیقاً به برتری نژاد آریایی و پست بودن یهودیان باور دارد.
هرکدام ما با نگاهی به اطرافمان، آلفردهای زیادی را میبینیم. همکار متعلق به قومی که باور دارد، سهم بیشتری باید میداشت، یا همکار متعلق به قوم دیگری که معتقد است، قبیلهای از یک قوم باید زمامداران اصلی افغانستان باشد و قبیلههای دیگر متعلق به همین قوم محق و سزاوار رهبری نیستند، یا پولیسی سفید پوستی در امریکا که جان یک سیاه پوست را به آسانی میگیرد.
برایم همیشه سوال بوده است که چه چیزی باعث میشود، این فرهنگ برتریطلبی و قربانیانگاری هر روز بیشتر شدت بگیرد. چرا با اینکه برابری انسانها یکی از بدیهیات حقوق بشر است، هنوز انسانهایی هستند که باور دارند یک نژاد انسانی میتواند از یک نژاد دیگر برتر یا پستتر باشد.
در کتاب مذکور، نویسنده به بررسی زندهگی شخصی آلفرد میپردازد و در کندوکاو دوران کودکی او به این نتیجه میرسد که این برتریطلبی نشأت گرفته از کودکی پر از رنج او است. او که در کودکی همیشه در حاشیه بوده و نادیده انگاشته شده است، در بزرگسالی با برتر پنداشتن خود و نژادش سعی دارد توجه و احترام دیگران را جلب کند.
این واقعیت در جامعه ما هم صدق میکند. بسیاری از افراد تحت تأثیر تربیت نادرست به درجاتی از عقده حقارت دچار میشوند که در بزرگسالی به روشهای مختلف سعی دارند بر این عقده غلبه کنند. عدهای خود و قومشان را برتر میبینند و عده دیگر تمام شکستهایشان را به دیگران نسبت میدهند و به این باور هستند که جایگاه حقیقیشان توسط عده برتریجو از ایشان گرفته شده است.
اما در بسیاری از موارد میبینیم که این پدیده (عقده حقارت) برای تعدادی از افراد صدق نمیکند. سوال اینجا است که چه چیز دیگری به پدیده برتریطلبی قومی دامن میزند؟
انسانهای امروزی خود را هوشمندتر از انسان سدههای پیشین میدانند؛ چرا که به طور گستردهتری به تکنولوژی و دانش دسترسی دارند. اما ما چقدر میتوانیم بیطرفی دانش و معلوماتی را که در اختیار مان قرار میگیرد، تضمین کنیم؟ به طور مثال، چند نفر از ما میتوانیم با اطمینان خاطر بگوییم که کتابهای درسی بیطرفانه طراحی شده است، یا خبرهایی که هر روز در رسانهها انعکاس مییابد، بر مبنای واقعیت تهیه شده است.
جریانهای سیاسی هر روز در حال جهت دادن به افکار ما هستند. یک جریان از اینکه قربانی همیشهگی باشد، سود میبرد و جریان دیگر از برتر بودن سود میبرد. در حقیقت، تفکیک قومی به یکی از عوامل تعیین کننده کنش سیاسی افغانستان تبدیل شده است.
اعتراف به این واقعیت که بخش عمدهای از آگاهی ما توسط افراد دیگر مدیریت میشود، دشوار است؛ اما اگر واقعبین باشیم، میبینیم که رسانهها هر روز با ساخت غیرواقعی یا انعکاس گزینشی واقعیت، افکار ما را در جهت منافع یک گروه یا یک جریان جهت میدهند. فضای مجازی با الگوهای خاص تعاملات ما را مدیریت میکند و ما ناخودآگاه از این الگوها پیروی میکنیم.
روانشناسی جمعیت به این نکته اشاره میکند که عکسالعمل یک گروه با عکسالعمل یک فرد بسیار متفاوت است. به این معنا که گروه در مقابل یک پدیده، حادثه یا اتفاق، عکسالعمل متفاوت از فرد نشان میدهد. گروپ بازخوردهای احساسی قویتری دارد و براساس احساسات و عادات کار میکند. این واقعیت نشان میدهد که با دانستن عملکرد ذهن جمعی میتوان توده را بدون آگاهیشان کنترل کرد.
همه ما تجربه پیوستن به بعضی هشتگها را داریم؛ اما چقدر از درستی واقعیتهای ذکر شده در هشتگها و اهداف آنها آگاه بودهایم: وقتی یک فرد به یک هشتگ میپیوندد، هویت فردیاش در هویت مجموعه انتشار دهنده هشتگ ذوب میشود. همین امر باعث میشود که فرد به تحلیل عمیق و منطقی موضوع هشتگ نپردازد و براساس احساسات و شور حاکم بر فضای مجازی به انتشار هشتگ بپردازد. به همین دلیل است که ما بیشتر شاهد برخوردهای احساسی در فضای مجازی هستیم که البته این برخوردهای احساسی مجازی، در زندهگی واقعی ما هم تأثیرگذار است.
اما برای پایان دادن به این برتریطلبی که شکاف عمیقی در بین ملت افغانستان ایجاد کرده است، چه باید بکنیم؟ وظیفه اصلی بر عهده دولت است. جریان حاکم باید این واقعیت را بپذیرد که یک ملت مشترک و واحد سبب رشد و شکوفایی جامعه میشود. پس جریان ملتسازی، وظیفه اصلی دولت است. این موضوع مستلزم پالیسیسازی و برنامهریزی دقیق است. دولت باید به یکسانسازی فرهنگی بپردازد، مشارکت عامه را در سیاست افزایش دهد و بر مشترکاتی که سبب همبستهگی و اتحاد میشود، سرمایهگذاری کند.
اما وظیفه اصلی بر دوش خود ما است. تفکیک واقعیت از شایعه و دروغ و بازبینی ایدیولوژیهای مان، ما را از بند انقیاد دگماندیشی خواهد رهاند.
هایده فقیری
هشت صبح