علی(ع) ماندگارترین چهره در تاریخ! (قسمت ۳) شاهراه بلاغت؛ دون کلام خالق؛ فوق کلام مخلوق!
نهجالبلاغه به معنای «راه شیوایی» یا «راه فصاحت» گزیدهای از خطبهها، نامهها و سخنان کوتاه منسوب به علی بن ابیطالب است که توسط سید رضی در قرن چهارم ه. ق بر اساس ذوق ادبیِ شخصیاش از نامهها و خطبههای علی فراهم آوردهاست.
نهج البلاغه شامل ۲۴۱ خطبه(سخنرانی و خطابه)، ۷۹ مکتوب یا نامه و ۴۸۰حکمت یا جملات کوتاه می باشد که بخاطر شیوایی و بلاغت آن حافظان (بویژه شیعیان و ارادتمندان امام) آن را حفظ نموده، تاریخ نویسان در کتب تاریخی شان ثبت نموده، دانشمندان در کتب شان به آن استناد جسته و یا به عنوان سخنان ارزنده و حکمت آمیز توسط حکمای اموی و عباسی در خزانه های شان نگهداری شده بود؛ تا آنکه دانشمند ادیب و شاعر توانا به نام سیدشریف رضی در سال ۴۰۰ هجری آن را در کتابی به نام نهج البلاغه جمع آوری و تدوین نمود و بعد از آن شرح های زیادی بر آن نوشته شد.
از جمله شاخصههای این کتاب، ترجمههای متعدد آن است.
سخنان علی بن ابیطالب در این کتاب در سه باب آمدهاست:
باب اول: خطبهها و اوامر
باب دوم: نامهها و رسائل و وصایا
باب سوم: کلمات قصار، حکمتآمیز و مواعظ
ترجمههای فراوانی از این کتاب به فارسی در دسترس است که از آن میان میتوان به ترجمههای سید جعفر شهیدی، علینقی فیضالاسلام، جواد فاضل، محمدتقی جعفری، سید محمدمهدی جعفری، حسینعلی منتظری، حسین انصاریان، محمد دشتی، مصطفی زمانی، علیاصغر فقیهی از نهجالبلاغه اشاره کرد.
صدیق صفیزاده نهجالبلاغه را به زبان کردی و گویش سورانی ترجمه و با مشخصات زیر به چاپ رساندهاست.
علیبن ابی طالب، ڕێی ڕهوان بێژی (نهجالبلاغه)، ۲ مجلد، گردآورنده سید رضی، وهرگیراوی صدیق بورهکهیی (صفی زاده)، بهراوردکار نزام سالهحی، سنندج: پرتوبیان، ۱۳۸۴.
ترجمهٔ روسی نهجالبلاغه: عبدالکریم تاراس چرنینکو
برای اولین بار، امامقلی باتوانی، نویسنده و مترجم گرجی-ایرانی، که پیشتر، قرآن را نیز به زبان گرجی ترجمه کرده بود، نهجالبلاغه را به زبان گرجی ترجمه کرد.
نهج البلاغه به زبان فرانسوی و انگلیسی نیز ترجمه شدهاست.
در افغانستان ترجمهٔ نهج البلاغه به زبان پشتو نیز ضروری می نماید که تا کنون حقیر به آن بر نخورده ام.
شروح نهجالبلاغه:
علامه امینی در جلد چهارم کتاب الغدیر، ۸۱ شرح نهجالبلاغه را معرفی کردهاست.
معروفترین شروح نهجالبلاغه شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید معتزلی بغدادی، شرح ابن میثم بحرانی، شرح خوئی و از معاصران، ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه اثر شیخ محمدتقی جعفری و شرح نهجالبلاغه تألیف شیخ محمدتقی شوشتری، را میتوان نام برد.
مآخذ و مدارک نهجالبلاغه:
نخستین گردآورنده کلمات قصار علی ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ صاحب (بیان و تبیین) درگذشتهٔ ۲۵۵ ه.ق میباشد. وی صد کلمه از کلمات قصار علی را انتخاب کرده و آن را مطلوب کل طالب من کلام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب نامیدهاست.
تاریخنگاران و حدیثدانان دیگری نیز به گردآوری سخنان و اندرزهای علی اقدام کردهاند، برای نمونه قاضی محمد بن سلامه معروف به قضاعی درگذشتهٔ ۴۰۵ قمری مجموعهای از سخنان علی را به نام «دستور معالم الحکم و مأثور مکارم الشیم» گردآوری کردهاست. به زبان فارسی نیز به نام «قانون» چاپ شدهاست.
بسیاری از خطبهها و نامههای نهجالبلاغه پیش از آن در کتاب «الغارات» تألیف ابواسحاق ثقفی کوفی، از دانشمندان قرن سوم (متوفی ۲۸۳ ه.ق) آمدهاست.
همچنین بخش بزرگی از خطبههای توحیدی نهجالبلاغه در کتابهایی که یک قرن پیش از نهجالبلاغه تألیف شده، نظیر کتاب الکافی شیخ کلینی و کتاب التوحید شیخ صدوق آمدهاست.
علی بن حسین مسعودی مورخ بزرگ که تقریباً صد سال پیش از سید رضی میزیستهاست (اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم قمری) در جلد دوم کتاب معروف خود مروج الذهب مینویسد: «آنچه مردم از خطابههای علی در مقامات و حوادث مختلف حفظ کردهاند، بالغ بر چهارصد و هشتاد و اندی میشود. علی آن خطابهها را بالبداهه و بدون یادداشت و پیشنویس بیان و انشا میکرد و مردم هم الفاظ آن را میگرفتند و عملاً نیز از آن بهرهمند میشدند.»
گواهی دانشمند متتبعی مانند مسعودی میرساند که خطابههای علی فراوان بودهاست که سید رضی از این میان در نهجالبلاغه تنها ۲۳۹ خطبه را نقل کرده، که جنبهٔ ادبی قویتری را به انتخاب و تشخیص او داشتهاست.
کتابهای تحقیقیِ بسیار مفصّلی در مورد اسناد و مدارک نهجالبلاغه انتشار یافته که از جمله مهمترینِ آنها این سه کتاب را میتوان نام برد:
رُوات و محدثین نهجالبلاغه، تألیف محمد دشتی و همکاران.
استناد نهجالبلاغه، تألیف امتیازعلیخان عرشی و ترجمهٔ آیتاللهزادهٔ شیرازی.
مصادر نهجالبلاغه، تألیف سید عبدالزهرا حسینی است.
بسیاری از ادیبان بزرگ عرب از جمله عبدالحمید کاتب (قرن دوم)، جاحظ (قرن سوم)، قدامة بن جعفر (قرن چهارم)، ابن ابیالحدید (قرن ششم) و خلیل بن احمد فراهیدی (قرن هشتم) فصاحت نهجالبلاغه را ستودهاند.
از جمله، جاحظ در کتاب خود البیان و التبیین —که به گفتهٔ ابن خلدون یکی از ارکان چهارگانهٔ ادب محسوب میشود.
در عصر حاضر نیز دانشمندان بزرگ جهان از مسیحی و مسلمان نهج البلاغه را از حیث ادبی، فلسفی، خداشناسی، منطق، شیوهٔ استدلال و تحقیق و تبیین موضوعات مهم انسانی ستوده اند.
در قسمت قبلی این نوشتار از جرج جرداق دانشمند مسیحی و دائرهٓ المعارف بزرگ وی به نام ” علی صوت العدالهٓ الانسانیه ” و تقدیر و تمجید دیگر دانشمندان از علی و نهج البلاغه یادآوری کردیم.
زمانیکه نهج البلاغه به دست شیخ الازهر رسید، از خواندن آن تعجب کرد و تحت تأثیر اعجاز و شیوایی آن گفت: این کتاب دون کلام خالق و فوق کلام مخلوق است!
اینک فراز دیگری از میثاقنامهٔ علی(ع) به مالک اشتر را خدمت تقدیم می کنم.
ترا گر گرایش بود سوی عام
موفق بدر آیی در انتظام
بران عیب جویان فرصت طلب
عیوب کسان را میاور به لب
هویدا مکن رازِ پنهان شان
چو شد آشکارا مپوشان شان
چو بر عیبِ پنهان خدا داور است
ترا نیز شاید بسی عیب هست
گشایندهی کینه ها باش بیش
گسستندهی دشمنی های پیش
میانهروی رکن حق باوریست
که خیرالامورت میانه رویست
فراگیر کن داد خود بر عوام
که پشت و پناه تو باشد مدام
به اخبار گوینده تحقیق کن
مسلّم اگر بود تصدیق کن
سخنچین بد بخت اندرز گوست
چنان خاینی خفته در کوی دوست
بپرهیز از مشورت با بخیل
که از نیکویی باز دارد خلیل
بترساند از تنگدستی عمیق
حسودیش آید ز کار رفیق
نه شورا کنی با حریص و جبون
نخستش دگرگون کند امر چون
اخیرش کند ست رأی ترا
کشاند به ناکامی سعی ترا
همانا بخیلی و حرص و جبن
به پروردگار بری سوءظن
وزیران بدکارِ پیشین را
مبادا کنی محرم رازها
که بودند ایشان معین ستم
شریکانِ ظالم، دبیرانِ غم
گزین جانشینان نیکو سیر
به فرزانگی هم پسندیده تر
کسانی که بگذشته شان پاک است
نه همکار ظالم نه یاران پست
سبکبار و کم خرچ و والاتر است
به بیگانه هم الفتش کمتر است
کسانی چنین راز دارت گزین
وزیر و دبیر و قرارت گزین
پس آنانکه مردان صدق و صفاست
و رفتار شان با همه رک و راست
بپرور چنان زیر دستان خویش
که نستایدت چون سلاطین پیش
ستایش کند بنده را خودپسند
به دام تکبر کند پای بند
بد و خوب را یک شمردن خطاست
چو یک شد نه رغبت بیاید به راست
نکوکار میلش نیاید به نیک
فزون میشود حرص اشرار لیک
تو هر یک به کردار شان مزد نِه
مجازات شان کن، مکافات دِه
به احسان توان عالمی را خرید
چه خوبست با خلق احسان کنید
مبادا که سنگینی نمایی خراج
مبادات اجبارکاری و باج
رعیت چو شیدای سلطان شود
به سرتا دَمِ پای ایشان دود
چو بادست دادی به دامن بگیر
به یک خوشهی مهر، خرمن بگیر
عمل کن به آداب نیکان پیش
به اسلام پیوند زن جان خویش
نظامست باقی به دانشوران
حکیمان بود خلق را پاسبان
به یاریّ شان ملک آبادکن
ز اندرز شان جان و دل شاد کن
بدان شهروندان خود گونهگون
برابر، نه کم، نی زیاد و فزون
یکی قاضی و دیگری پیشه ور
سپاهی یک و دیگری برزگر
دبیران و بازارَگان، پاسبان
گدایان، فقیران و سرکردگان
یکی مالیاتی، یکی کارمند
یکی اهل ذمه، یکی مستمند
که از یکدگر نیستند بینیاز
به اصلاح همدیگرند کارساز
ز ایشان گروهی ولی عمده است
که کشور به لشکر همی زنده است
به ارتش بود مملکت استوار
وزان مرز و بومت بود پایدار
دو دیگر وزیران اندیشمند
مدیران نیکو، دبیران چند
که ایشان بود گوش و چشمِ نظام
سر و صورت و دست و پای و مشام
سدیگر که دهقان و بازاری اند
هنرمند و صنعتگر و کاری اند
به بازوی شان چرخش زندگیست
به رخسار شان عشق و بالندگیست
زنم بوسه بر کلک نقاش شان
فرینندگانند و سازندگان
پس از آن بود تودهی رعیت
یکی رمز و اسرار مشروعیت
نگهبان ملک و نگهبان دین
پناهگاه دولت، عمود زمین
در آخر بود مردم مستمند
چو بار گرانی به دوش سمند
که ایشان سزاوار یاری بود
نه شایستهی درد و خواری بود
حقوق یکایک مراعات کن
تلاش دو چندان به کرّات کن
گزین خیرخواهی به فرماندهی
رؤوف و شکیبا و پاک و مهی
صمیم خدا و رسول و امام
دلیر و قوی در قعود و قیام
که بر ناتوان رحمتی آورد
به گردنکشان قدرتی آورد
چو زیشان گزیدی ندیمان خویش
دلاور گزین و سلحشور بیش
که با شخصیت باشد و ریشه دار
درخشان سوابق، نجیب و عیار
پس اندیشه درکارشان چون پدر
که اندیشه سازد به کارِ پسر
به مردم برس گرچه اندک بود
ترحم بکن گرچه آنک بود
که نیکیِ تو خیر خواه شان کند
بزرگی تو سر براه شان کند
عدالت بکن نور چشمان خویش
که مهر و مودت بیارد به پیش
محبت به جز پاکی قلب نیست
سزاوار آن جز رعایات کیست؟
چو از شوق دور تو گرد آمدند
بدانی که مهر تو را باورند
یکی بار سنگین به دوشی نمان
کزان پشت او کج شود چون کمان
چنان باش تا عهد فرماندار
نباشد به مردم همی ناگوار
بر آورده کن احتیاجِ سپاه
مدیران گرامی و خویشان پناه
یکی یاد از امر خلاق کن
بر انگیز و تحریک و برّاق کن
که تحریک ترسو به بزم آورد
شجاعان به میدان رزم آورد
نه پاداش این را به آن واگذار
نه کاری زکس کوچک و کم شمار
به کردار بنگر نه نام و نشان
به اخلاص بنگر نه فرّ و چمان
منه برگمان و خیال اعتبار
به پیغمبر وایزدش واگذار
جوابش به «والله اعلم» بده
مقوّل اشارت به اثلم بده(2)
بفرمود ایزد به ام الکتاب
که ای اهل ایمان و روز حساب
اطاعت کنید از خدا و رسول
ولیامر معصوم و نسل بتول
اگر رأی تان را نزاعی پدید
رجوع بر خدا و رسولش دهید
کزان دو یکی وحی لامع بود
دگر سنت پاک و جامع بود
برای قضاوت گزین بهترین
که باشد به علم و به حکمت قرین
ز ارجاع مردم نگردد عبوس
نه در خانه اش خفته چون نوعروس
ز دعوای شاکی نه اندر ستوه
شکیبا و محکم همانند کوه
نه میلی به مال و نه حکمی به ظن
نه محکم به باطل نه سستی چو زن
تملق نسازد ورا منحرف
ستایش نسازد ورا منصرف
بدانی که کمتر بیابی چنان
ولیکن بیاندیش و بگزین همان
بر آورده کن پس نیاز ورا
که فتواش باشد ز روی صفا
گرامیش داری چو لا ینقطع
همی بسته سازی فساد و طمع
نخست از مدیرانت آغاز کن
پس از آزمون کارشان ساز کن
به تقوا و پاکیزگی شان نگر
به پیشینهی زندگی شان نگر
ز اهل حیا و تجارب گزین
قدیمش به اسلام و دین مبین
که آنان به اخلاق آراسته
گرامی و محفوظ و پیراسته
سپس کارشان را نما بررسی
نهانی مدیران بکن وارسی
که اینت امانت دهی آورد
به مردم همی مهربانی بود
مراقب به اعوانِ نزدیک باش
که گاهی خیانت کند این قماش
چو سر زد کجی و گذارشگران
نمودند تایید اخبار شان
به کیفر کجی هایشان راست کن
به خواری همی شیر شان ماست کن
هر آنچه ز اموال دارد بگیر
به هر مسندی بود، آرش به زیر
به دقت بکن وارسی مالیات
که بهبودی اش مملکت را ثبات
چو اصلاح نگردد امور خراج
نگردد یکی دردِ کشور علاج
زراعت شگوفا کند سرزمین
بود ثروت و مایهی واپسین
به کوشش همی ملک آباد کن
عمارت کن و خلق دلشاد کن
به اعمار سرچشمه و نهر کوش
کشاورزی تشویق و حاصل بجوش
مبادا که دهقان شود تنگدست
که او پیکر میهن و ملک است
بیاندیش آنگه به کارِ دبیر
که باشد امین کاردان و بهیر
اگر نامه ای حاوی راز هاست
که گویا عَلَم کردنش نارواست
سپارش به صالح ترین منشیان
که کلکش امین و نگارش روان
نه غافل شود از مصادیق عهد
نه گسلد به ناچیز پیمان و عقد
نه جاهل، نه سست و فراموشکار
نه شخصی که نشناسدش قدرِ کار
اگر قدر خود را نداند کسی
چه فهمد مگر قدر دیگرکسی
بکن آزمایش سپس انتخاب
به صدق و امانت بکن انتصاب
مبادا فریبت دهد زیرکی
به خوش خدمتی های خود پیرکی
چو خواهی نگردد پراکنده کار
به هر یک کسی ویژهی آن گمار
که چیره نگردد بر او کار سخت
ز روی تخصص نه از روی بخت!
سپس در پی کار تجار باش
مراقب به اوضاعِ بازار باش
فرا خوان به انصاف شان بیشتر
توجه به صنعتگر و پیشه ور
که تولید بنیاد سازندگیست
یکی پایهی محکم زندگیست
به کشور نشانی ز آرامش است
به ملت امیدست و آسایش است
نه بازاریان را شرارت بود
نه اهل جفا و بغاوت بود
ولی در تجارت دو سه رخنه ای
که می خیزد از هر یکی فتنه ای
یکی کم فروشی، یکی احتکار
گرانیِ کالا و بازارِ عار
چه هشدار داده رسول خدا
ز رشوت، هم از احتکار و ربا
هم ایشان بود ریشه های فساد
نگون کن همه خاک شانرا به باد
درآخر گروهی که درمانده اند
زمین گیر و محروم افتاده اند
فقیر اند ومسکین و بیچاره گان
یتیم اند و بیمار و افتادگان
چو دَینی از ایشان به گردن تراست
که انجام آن واجب کارهاست
بپرداز شان سهمی با احترام
ز سرمایهی دولت و پولِ عام
خدا را! رعایت حقوق ضعیف
نه کوچک شمارش نه خوار و خفیف
یتیمان کم سال و پیرانِ زال
که اوضاع شان ویژه اندر مقال
پرستارشان در حقیقت تویی
که آغوش مهر و عطوفت تویی
به مردم برس گاه و ناگاه همیش
بدور از نگهبان و یاران خویش
که هر کس بگوید کلامش صریح
چه تلخ و چه شیرین و شور و ملیح
شنیدم ز پیغامبر بار بار :
«نگردد یکی ملتی رستگار
که از زورمندان نگیرد به داد
حقوق ضعیفان بدون فساد»
پس اینک یکی شیوهی رهبری
سخن نیک بشنو سپس داوری
خود انجام ده برخی از کار خویش
چو پاسخ به پیکی که آید به پیش
بر آوردن مشکل شاکیان
که در رفع آن دیگران ناتوان
چو هر روز را کار مخصوص است
میفگن به فردا، چه بالا چه پست
معین بکن ویژه اوقات خود
برای خدا در قیام و قعود
بر آورده سازی اگر خلق را
همه وقت باشد برای خدا
چو کاری بود بهر قرب و وصال
به رغبت رسانش به حّد کمال
وسط را رعایت بکن در نماز
نه کوتاهِ کوتاه، نه دور و دراز
تباهش مکن، نی پراکنده کس
که حاجتمداران و بیمار بس
چو ما را فرستاده بودی یمن
رسول خدا گفته بودی به من:
« نمازی به حد ضعیفان گذار
و بر مؤمنان مهربان باش و یار»
مشو از رعیت فروان نهان
ز دلتنگی و دانشِ کم، نشان
که هم بیخبر مانی از کار خلق
وهم لقمهی تلخ آید به حلق
نمایان شود کار کوچک بزرگ
و یا اندک آید امور ستُرگ
شبه شود باطل و حق به هم
بد و خوب بشماری در یک رقم
حکمران را خویش و نزدیک است
که برخی ستمکار و خود خواه و پست
عدالت همی، بین خوار و شریف
که خویشی و بیگانگی هم ردیف
به اطرافیانت مکن واگذار
زمینی ، تیولی، خراجی، سوار
که کامش به آنان و ننگش به تو
وصالش به ارحام و جنگش به تو
به بیچاره رس، پس مگو کیستی
مگو از کجا هستی و نیستی
تحمل بکن گرچه اجرای حق
بود بار سنگین و آرد عرق
رعیت اگر بدگمان شد به تو
و یا اشتباهی عیان شد به تو
به پوزش بکن اشتباهات دور
چو جبران کنی بدگمانی به گور
اگر دشمنت آشتی عرضه کرد
که خوشنودی خالق و جمع و فرد
پذیرش که بر لشکر آسایش است
به خلق امنیت بار و آرامش است
ولاکن پس از آشتی کن حذر
ز دشمن که ناگه بسازد خطر
نه خوشبین و نی آنچنان سختگیر
در اندیشه باید چو فرزانه پیر
چو پیمان ببستی وفادار باش
امین بایدت، لیک بیدار باش
که پیمان شکن تارِ پیچیده است
به هر دین و مذهب نکوهیده است
خیانت مکن از پسِ عهد خویش
نه دشمن فریب و نه افسانه ریش
بپرهیز و خونی به ناحق مریز
بنی آدمی نزد یزدان عزیز
به دنیا ز قاتل کی بد بخت تر؟
به عقبی بود کیفرش سخت تر
نه عذرش پذیرفته پیش خدای
جزایش قصاص و جهنم سرای
بپرهیز هم از هوایِ غرور
به شیطان مده فرصتی با سرور
تکبر دهد بار نیکان به باد
مبادات هرگز که آرد عناد
به منت مکن هیچ، احسان خویش
به جام هوس کوته جولان خویش
بفرموده پروردگار سترگ:
«گران است نزد خدای بزرگ
که گویید اما نسازید عمل»
نگون باد هوشی که پوچش امل
به جِد کوش اما به هنگام آن
نه بشتاب و نی کاهلی آنچنان
اگر کشت خام است تندی چرا؟
پسِ پختن کشت کندی چرا؟
نه در کار مبهم ستیزنده باش
نه تنبل به کاری، برازنده باش
نگهدار عدالت، مخواه امتیاز
نه غافل که دنیا نشیب و فراز
به زودی رود پرده ها یک طرف
نه ثروت به کار آید و نی شرف
عنان هوا را به ایمان سپار
نه خشم و تجاوز، نه کبر و شرار
به امّاره گاهی ، مسلط شوی
که با ذکر حق سوی ذیحق روی
بپادار ای مالک اشتر همیش
روش های نیکوی مردان پیش
روش های پیغمبر و عترتش
کتابِ خداوند و هم سنتش
به منشور هذا نمودی تمام
یکی حجت خود امامِ همام
به خود هم به مالک سعادت طلب
در آخر به ایشان شهادت طلب
درود الهی نبی را سزاست
که پایان انسان بسوی خداست
و پیوسته بادا تحیت تمام
به پیغمبر و آل او ، والسلام
………………
(1) مالک در سرزمین “یمن” در روستای ” بیشه” چشم به جهان گشود. از قبیلهی “مذحج” بود که بعدها به “ماک اشتر نخعی” معروف شد. مالک پس از رحلت پیامبر در جنگ با رومیان شرکت کرد و از شام به کمک سعد ابن ابی وقاص آمده در فتح ایران رفت. در حکومت عثمان با فرماندار فاسد او درگیر شد و اول کسی بود که با امام علی(ع) بیعت کرد، مردم کوفه را برای جنگ جمل او آماده ساخت و در همین جنگ بود که لیاقت و شجاعت او شهره شد، در صفین نیز نقش تعین کننده داشت.
مالک نه تنها در شجاعت که در عبادت، ایمان و تقوا نیز مشهور بود و در سال 38 هجری در روستای “قلزم” بین راه مصر توسط جاسوسان معاویه پسر هند با زهر مسموم و به شهادت رسید.
(2) “مقوّل” به معنای “پرگو” و “اثلم” به معنای “گوش بریده”، مفهوم مصرع آن است که سخن انسان پرگو و نق نقی را ناشنیده انگار و به آن اثر مده.
داکتر سید علی موسوی چکاوک