برگزیده هاسیاست

سرگذشت عبرت آور «مشی مصالحه ملی» داکتر نجیب

نیازی به اثبات این نکته نیست که بگوییم بیشتر مواقع بیگانه‌گان تصمیم‌گیرندۀ اصلی در افغانستان بوده‌اند. آن‌ها وقتی خواسته‌اند، در این کشور جنگ به پا کرده‌اند؛ اما هنگامی که نتوانسته‌اند بازی پیچیدۀ جنگ را به‌درستی مدیریت کنند و زمین‌گیر شده‌اند، به نسخه‌پیچی صلح رو آورده‌اند؛ این همان زمانی‌ست که بیرونی‌ها آهنگ رفتن از افغانستان دارند و سعی می‌کنند پس از ترک این کشور دست‌کم آن‌چه از خود به‌جا مانده‌اند را مدتی سر پا نگه دارند. همۀ تلاش‌ها روی پیش‌برد سیاست آشتی‌جویانه‌یی متمرکز می‌شود که قصد دارد حامیان و مخالفان نظام را دور یک محور متحد کند و هر کدام در بدل گرفتن مقام و مرتبه‌یی دست از زیاده‌خواهی بردارند و به کم بسنده کنند.

سیاستگران داخلی – چه دولتی و چه اپوزیسیون – در حالی که همیشه در نهان از آن‌چه اربابان‌شان گفته‌اند پیروی کرده‌اند، در ظاهر ادا و اطوار دیگری از خود بروز داده‌اند؛ اکت بی‌رمق وطن‌دوستی، ملی‌گرایی و استقلال‌خواهی با چاشنی «غیرت افغانی». حتا مزدورترین سیاستگران این مرزوبوم هم وقتی رگ لاف‌‌وبلوف‌شان می‌پندیده، به‌یکباره‌گی فراموش می‌کرده‌اند که چه‌قدر گماشته و مزدوراند، کارزاری از دروغ با تکیه بر تبلیغات رسانه‌یی راه‌اندازی می‌کردند تا خود را قهرمان ملی و مردمی جا بزنند که هرگز بیگانه‌گان را نمی‌خواهند. یکی از این سیاستگران نجیب است که سرنوشت تراژیک او باید برای سیاستگران دیگر عبرت‌آور باشد.

«مشی مصالحۀ ملی» به ‌عنوان آخرین تلاش حزب دموکراتیک خلق – که نجیب آخرین زمام‌دار آن بود – برای اعادۀ حیثیت و برگرداندن بازی باخته به سود خود، تنها از این جهت مهم نیست که به پایان بدی برای چپ وابسته به شوروی منجر شد، بلکه پیامد مهم‌تر شکست مشی آشتی ملی و در کل کارنامۀ حزب دموکراتیک خلق، پایان تاریخ چپ پیر هم است؛ چپی که با فروپاشی شوروی در سطح جهانی و با سقوط رژیم وابسته به آن در افغانستان از دور خارج شد و حرف تازه‌ و آموزنده‌یی برای گفتن ندارد.۱

شکست «مشی مصالحۀ ملی» از این جهت نیز مهم و عبرت‌آور است که افغانستان امروزی در وضعیت مشابه وضع‌وحال دوران رژیم نجیب است. با امضای «موافقت‌نامۀ آوردن صلح در افغانستان» میان آمریکا و طالبان که حکومت غنی نقشی در آن نداشت، بار دیگر آشکار شد که اهرم‌های اصلی جنگ و صلح افغانستان در دست بیگانه‌گان است و تنها با اتکا بر تعیین‌کننده‌گی عامل درونی در هر بحرانی نمی‌توان به شناخت راستین از آن دست یافت.

چالش‌های «مشی مصالحۀ ملی»

پس از آن که شوروی به خروج از افغانستان تصمیم گرفت، با طرح «مشی مصالحۀ ملی» سعی داشت زمینه را برای بقای رژیم دست‌نشانده‌اش در کابل فراهم کند؛ رژیمی که تنها در صورت ادامۀ حمایت مالی و نظامی شوروی می‌توانست برای مدتی زنده بماند. اما «مشی مصالحۀ ملی» بنابر عوامل زیر نتوانست به هدفی که روس‌ها و رژیم نجیب می‌خواستند برسد:

الف: صلح‌خواهی از موضع ضعیف

مشی مصالحۀ ملی خیلی دیر روی دست گرفته شد؛ زمانی که روس‌ها پی بردند نمی‌توانند در جنگ افغانستان برنده شوند و مجبور به خروج نیروهای‌شان شدند. در حالی که شوروی آهنگ رفتن از افغانستان داشت و احتمال فروپاشی رژیم نجیب هم به‌ویژه با قطع کمک‌های مالی شوروی بیشتر بود، مجاهدین چه‌گونه می‌توانستند به «مشی مصالحۀ ملی» اهمیتی قایل شوند؟ طرح سازش رژیم نجیب با مجاهدین در آستانۀ فروپاشی رژیم و از موضع ضعیف اتخاذ شد؛ وضعیت خیلی شبیه به دولت کنونی افغانستان که از یک‌سو آمریکایی‌ها در حال خروج‌اند و از سوی دیگر، طالبان قوی‌تر از هر زمان دیگر در میدان جنگ و سیاست پیشتازاند و حکومت غنی پشتی‌بانی توده‌یی لازمی را که باید داشته باشد ندارد.

ب: فسادزده‌گی و قوم‌گرایی

«پس از پولینوم هفدهم مبارزه با احتکار، گروه‌بندی‌های قبیله‌یی و خویشاوندی، بروکراتیسم و واسطه‌بازی آغاز شد. مصوبه‌ی دفتر سیاسی کمیتۀ مرکزی پیرامون مراعات اخلاق حزبی کادرهای رهبری و تنبیه برخی از کارمندان مسئول دادستانی به‌خاطر بزه‌کاری‌های رنگارنگ و خدمت فرزندان کارمندان رهبری در نیروهای مسلح کشور در میان حزب و مردم بازتاب شایانی کرد. مگر این عمل جنبۀ نمایشی داشت و به رده‌های بالای حزب ربطی نمی‌گرفت.»۲

مبارزۀ گزینشی رژیم نجیب با فساد و تشدید قوم‌گرایی در صفوف نیروهای امنیتی که از سوی رهبران حزب دموکراتیک خلق دامن زده می‌شد، از عوامل دیگری است که مردم را نسبت به «مشی مصالحۀ ملی» بدبین‌تر از پیش کرده بود. در واقع گسترش دامنۀ فساد و تبارگرایی در سطوح رهبری حزب دموکراتیک خلق آخرین میخ را بر تابوت رژیم نجیب کوبید. یکی از مثال‌های بارز در این زمینه، برکناری جنرال مومن، فرمانده فرقۀ مستقر در شهر حیرتان از سوی نجیب است که در نتیجه، «خرمن خشم در شمال آتش گرفت و جنرال دوستم با مومن و دیگران به قیام دست زدند.»۳

پ: بی‌توجهی به کانون اصلی جنگ

روستاها به‌عنوان کانون اصلی جنگ همواره از سوی دولت‌ها نادیده گرفته شده است. سیاست دولت‌ها در مورد مناطق دورافتاده جنگ‌محور است و تنها زمانی دست‌به‌کار می‌شوند که جنگ‌جویان ضددولتی مستقر در این مناطق تهدید بزرگی برای شهرها باشند. این دست‌به‌کارشدن هم تنها بُعد نظامی دارد و پس از پایان هر عملیات، روستاییان دو باره به فراموشی سپرده می‌شوند، تا این که جنگ‌جویان برمی‌گردند. دولت‌ها اما تاوان این بی‌توجهی و نادیده‌گرفتن‌ها را با فروپاشی خودشان پرداخته‌اند.

در رژیم نجیب نیز «حاکمیت دولتی هیچ پایگاه جدی‌یی در روستاها و دهکده‌ها که بخش اصلی اهالی کشور در آن بودوباش داشتند نداشت و هم‌چنان در مناسبات متقابل با رهبران تشکیلات مسلح که با دولت سازش‌نامه‌های همکاری امضا کرده بودند از خود پیگیری نشان نمی‌داد. ازاین‌رو، پس از سپری‌شدن شش ماه آگاهان نظامی شوروی به تجزیه و تحلیل روندهای روان در افغانستان پرداختند که فشردۀ آن چنین است: «سیاست آشتی ملی دستاوردهای دلخواه به همراه نیاورده است. اعلام مشی آشتی ملی از سوی حکومت افغانستان، آتش‌‌بس یک‌جانبه و عملیات رزمی ارتش بر ضد شورشیان، به کاهش چشم‌گیر عملیات خرابکارانۀ ضدانقلاب نیانجامیده است.»۴

«مشی مصالحۀ ملی» در شرایطی که دولت نجیب هیچ سلطه‌یی بر مناطق روستایی به‌عنوان کانون اصلی جنگ نداشت و این مناطق از قبل در اختیار مجاهدین بود، سعی می‌کرد به‌گونۀ میکانیکی حمایت مردمی را که حزب دموکراتیک خلق از آغاز حاکمیت‌اش توجه چندانی به آنان نکرده بود، جلب کند. روشن است که در چنین شرایطی دولت نمی‌توانست حتا بهترین و قابل‌قبول‌ترین برنامه‌‌اش را هم عملی کند.

اکت استقلال رژیم وابسته

«مشی مصالحۀ ملی» بیش از هر برنامۀ دیگر حزب دموکراتیک خلق عمق درمانده‌گی و وابسته‌گی رژیم نجیب به شوروی را آشکار می‌کند؛ رژیمی که هرقدر بر لبۀ پرتگاه نزدیک‌تر می‌شد اکت و نمایش استقلالِ بیشتری از خود بروز می‌داد.

اسناد و مدارک جنگ شوروی در افغانستان نشان می‌دهد که حتا متن طرح «مصالحۀ ملی» را روس‌ها نوشته بودند و نجیب صرفاً «مجری عادی» آن بود: «نجیب بی‌تردید سیاستمدار هوشمند، نیرنگ‌باز، نیرومند و گاهی هم بس خشن بود. برخلاف شایع نه او و نه کس دیگری از رهبران افغان اندیشۀ مشی آشتی ملی را به میان نکشیدند. سناریوی مصالحۀ ملی به دستور گرداننده‌گان کاخ کرملین در مسکو نوشته شده بود و جانب افغانی تنها مجری عادی این طرح بود.»۵

و یا این گفتۀ هانریش پولیاکف، تاریخ‌نگار، خاورشناس و کارمند دفتر روابط بین‌الملل کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست شوروی که به‌وضوح نشان می‌دهد تصمیم‌های اصلی را روس‌ها می‌گرفتند نه زمام‌داران کابل: «می‌توانم با مسئولیت اعلام کنم که در روند تدوین و اتخاذ تصامیم، دیدگاه‌های افغان‌ها را در بسی از موارد نه می‌پرسیدند و نه در نظر می‌گرفتند.»۶

این گفته‌ها برعکس تصویری‌ست که نجیب و تمام رهبران حزب دموکراتیک خلق پیش از او سعی می‌کردند به مردم نشان دهند. اکت پرتهوع مستقل‌بودن نجیب به‌ویژه با خروج روس‌ها از افغانستان بیشتر از پیش شده بود و در سخنرانی‌هایش مدام مجاهدین را متهم به مزدوری به آمریکا، بریتانیا، پاکستان، عربستان و ایران می‌کرد و از آنان می‌خواست دست از غلامی کشیده و با او سازش کنند.

نجیب مکرر یادآوری می‌کرد که او روس‌ها را از افغانستان بیرون کرده است و مجاهدین هم تروریستان بیگانه را از صفوف‌شان بیرون کرده و به اشارۀ آمریکایی‌ها، عرب‌ها و پاکستانی‌ها دست به «برادرکشی» نزنند. آن‌چه اما آشکار و غیرقابل‌انکار است این که نجیب و سران مجاهدین هیچ‌کدام تاج آزادگی و استقلال بر سر نداشتند و همه وابسته و دست‌بین بیگانه‌گان بودند؛ بیگانه‌گانی که چیزی به‌نام منفعت ملی افغانستان برای آن‌ها اهمیتی نداشت.

«مشی مصالحۀ ملی» هیچ نتیجۀ مثبتی در پی نداشت و برعکس با گذشت زمان پوسیدگی رژیم نجیب را بیشتر برملا می‌کرد و خبر از سقوط آن در آینده‌یی نزدیک می‌داد: «افسون‌گری‌های رژیم مبنی بر اعادۀ صلح و تفاهم ملی به فراخوانی پوچ و یاوه‌سرایی بی‌پایه بیش نمی‌نماند. حکومت چنین می‌سنجید که اندیشۀ آشتی ملی ملت را متحد خواهد کرد؛ زیرا این اندیشه به‌گونۀ عینی با آرمان‌های مردم افغانستان هماهنگی دارد. مگر حرف در کار نبود. به‌خاطر صلح می‌بایست مبارزه و تلاش بیشتر صورت می‌گرفت. مردم با احتیاط به فراخوان صلح‌جویانۀ رژیمی که سالیان دراز تنها زورگویی را شعار خود ساخته بود، برخورد می‌کردند. افزون بر آن، اعلام مشی آشتی ملی را دشمنان دولت به مثابه زبونی حزب دموکراتیک خلق و حتا نخستین گام در راه شکست کامل آن ارزیابی می‌کردند.»۷

شباهت‌ حکومت‌های نجیب و غنی

سه عامل بالا (صلح‌خواهی از موضع ضعیف، فسادزدگی و بی‌توجهی به کانون اصلی جنگ) را می‌توان در حکومت کنونی افغانستان نیز به‌روشنی دید. حکومت غنی در حالی دست آشتی به سوی طالبان دراز کرده است که چه از نظر سیاسی و چه از نظر نظامی بازنده به‌حساب می‌آید. دونالد ترامپ، رئیس‌جمهوری آمریکا جنگ افغانستان را مسخره خوانده و سعی دارد هرچه‌زودتر پای کشورش را از باتلاق افغانستان بیرون کند. دولت ترامپ بدترین توافق‌نامۀ صلح را با طالبان امضا کرده است که به نظر می‌رسد ترامپ استراتژی خروج به هر بهایی را دنبال می‌کند. امضای توافق‌نامۀ صلح میان آمریکا و طالبان برگ برندۀ سیاسی کلانی‌ست که نصیب طالبان شده است. طالبان حالا یقین پیدا کرده‌اند که آیندۀ افغانستان با دستان آنان رقم خواهد خورد؛ این توهم نیست، واقعیت تلخی‌ست که مجبورید بپذیرید.

از نظر نظامی نیز طالبان جغرافیای بیشتری را در مقایسه با سال‌های قبل در اختیار گرفته‌اند و در جنگ با دولت افغانستان موفق‌تر بوده‌اند. برای اثبات این نکته لازم نیست سری به ولایت‌ها و مناطق دوردست زده و با چشمان خودتان حضور پررنگ طالبان را همه جا ببینید. در حالی که حکومت غنی با درماندگی تمام به‌طور مکرر خواستار صلح و سازش با طالبان است، آنان هر بار با دست‌نشانده‌خواندن دولت افغانستان به فراخوان صلح غنی جواب رد داده‌اند.

اگر به فسادزدگی و تشدید قوم‌گرایی در حکومت کنونی بخواهید بپردازید، باز هم شباهت زیادی میان رژیم نجیب و حکومت غنی پیدا می‌کنید. حتا حکومت کنونی از نظر میزان آلوده‌گی به فساد و تشدید شکاف‌های قومی در مقایسه با رژیم نجیب وضعیت بدتری دارد. پایگاه توده‌یی حکومت غنی به‌ویژه در مناطق روستایی نیز نزدیک به صفر است. در حال حاضر روستاها به جولانگاه اصلی طالبان مبدل شده و تنها مراکز ولسوالی‌ها در اختیار دولت است.

سلام وطن دار

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا