اجتماعی
“تفنگت را زمین بگذار!”
تکرار می کنی و با پوتین ضخیم،
گلوی کودکم را همچنان می فشاری.
و تو که بر نعش مادرم ایستاده ای،
و تفنگت را بر تصویر پدرم نشانه گرفته ای؛
با چه آیتی از من می خواهی، تفنگم را زمین بگذارم؟!
باشد؛ چشم! … تفنگم را زمین می گذارم؛
اگر گفتی که شمشیر به دست و سوار بر پیل در کوچه های بیت الحرام چه می کنید؟!
آشتی می کنیم!
و شهرهای ویران و هیروشیمایی مان: کابل و بغداد و بیروت و بیت المقدس را …
با شهرهای مرمرین و زر اندود شما: مسکو و لندن و پاریس و واشنگتن …
خواهرخوانده اعلان می کنیم!
تفنگم را زمین می گذارم، اما …
اینبار اگر دل تان هوای دیدار ما کرد، پیشاپیش اطلاع دهید تا شهرهایمان را تخلیه کنیم …
تا بار دیگر و برای هفتادمین مرتبه قتل عام نشویم.
سیدعلی موسوی چکاوک