خوش آمد گویی به طالبان ترس یا حقیقت جامعه؟
در دو روز گذشته، حالوروز خوشی نداشتم و در کنار آمدن طالبان به پایتخت، با سردرد و زکام شدید دستوگریبان بودم. امروز، همین که از خواب بیدار شدم، حس کردم حالم کمی بهتر شده؛ آبی به سرورویم زدم و پابهپا شدم که بیایم سمت دفتر روزنامه. دوستم که از چند شب به این سو با من همخانه است، با حالت تعجب و تردید از من پرسید که آیا دفتر میروم.
از شهر تا پلسرخ را با دوچرخه آمدم؛ از آن جایی که هنوز به گونهی کامل سلامتی ام را باز نیافته ام، انرژی آن را نداشتم که تند برانم و از سویی هم میخواستم چشم دقیقتری به سروصورت شهر بیندازم. هنگامی که از نزدیکی مقام ولایت کابل رد شدم، چشمم به افراد طالبان افتاد که با پیراهنتنبان کشاد و دستاری در سر و چندتایی هم بدون دستار و کلاشینکوفی روی شانهی شان ایستاده اند. از شروع ولایت تا دهافغانان، هیچ بازاری را باز ندیدم، جز دکههای کوچک کنار خیابان که سیگار و نوشیندی میفروشد. همین گونه از جویشیر که رد میشدم، هرچه چشم چراندم، هیچ کتابفروشیای را باز ندیدم. با این حال، آن چه بیشتر از همه توجه مرا به خودش جلب کرد، تغییری یکباره در نوع پوشش و شناسهی اجتماعی مردم بود. همهی مردم، با پیراهنتنبان به خیابان برآمده بودند؛ حالا فرقی نمیکند که کارگران ساده باشند یا مردانی که پیش از آمدن طالبان، دقیقههای زیادی را صرف مرتبکردن مو و اتوزدن پتلون و یخنقاق شان میکردند. در همهی مسیری که آمدم تنها به یک مرد برخوردم که پتلون کاوبای با یخنقاق چهارخانه در تن داشت و اندکی برایم خوشحالی هدیه کرد. در سوی دیگر، هرچند تلاش کردم، زنی را در میان جماعت پیدا کنم، نتوانستم که نتوانستم؛ هر چه بیشتر دقیق میشدم، مردان بیشتری میدیدم.
خواستم در این مورد مطلبی بنویسم، تیترش را نیز انتخاب کردم: «خوشآمدگویی مردم به طالبان؛ ترس یا حقیقت جامعه؟» پس از نیمساعتی کلنجاررفتن با خودم، از نوشتن این مطلب دست کشیدم و تنها همین تیتر را در برگهی فیسبوکم گذاشتم. شماری از دوستانم پای آن نظر دادند و بیشتر شان ترس را دلیل این خوشآمدگویی دانستند و شماری هم حقیقت جامعه را.
با این پیشدرآمد دراز، میخواهم این را بگویم؛ غنی که مردم را فروخت –که از پیش روشن بود و در نوشتههای زیادی از خودم به آن اشاره کرده ام-، اکنون ما مانده ایم و طالبان. این ماییم که باید روشن کنیم، چه گونه میخواهیم با طالبان تعامل کنیم؛ آیا از همه دستآوردهای بیست سال گذشته بگذریم، روی برابری جنسیتی و ارزشهای حقوقبشری خط بطلان بکشیم؛ یا طالبان را برای پذیرش آن متقاعد کنیم. هرچند با خوشآمدگویی این گونه از طالبان که در دو-سه روز گذشته در کابل روبهرو استیم، بعید به نظر میرسد که مردم عرضهی خواستن حق خود و مبارزه برای آن را داشته باشند؛ اما این را نیز باید گذاشت پای ترسی که مردم از طالبان دارند؛ ترسی که برمیگردد به دورهی حاکمیت پنجسالهی این گروه در نیمهی دوم دههی نود میلادی و خشونتهایی که در بیست سال گذشته به این گروه نسبت داده شده.
با این همه اما؛ ایستادن پای ارزشهای انسانی به ویژه حق آزادی بیان و رسانههای آزاد و حق تحصیل و کار زنان، مهمترین کاری است که جامعه باید در پیش بگیرد. در این مسیر، نیاز است که با طالبان نیز به تعامل رسید؛ زیرا حاکمیت هرچند مال مردم؛ اما اکنون دست آنها است. از سویی هم، این که جامعه، بدون هیچ گونه تحرکی، در برابر هر قانون و یا رژیمی که روی شان حاکم گردانده میشود، خاموشی در پیش بگیرد، جز بیارزشی از هیچ ارزشی نمایندگی نمیکند. مردم افغانستان، برای این که بتوانند از تکرار تلخ تاریخ پیشگیری کنند، نیاز دارند بر هر رژیمی که روی شان حاکم میشود، اثر بگذارند و تا اندازهی ممکن جایگاه خود شان را در قدرت عمومی بیابند؛ اکنون این رژیم شاید امارت باشد. هدف از هر نظامی، خدمتگزاری به مردم است و نظامی که در این راستا حرکت نکند، باید با تلاش خستگیناپذیر، نظام را به همان مسیر تغییر جهت داد. از آن جایی که از دستبهدستشدن قدرت در افغانستان، زنان پیوسته بیشترین آسیبپذیری را داشته اند؛ امروز نیز شماری از زنان شجاع کابل برای محرومنشدن از حقوق شان، از مردان پیشقدم شده و در یک راهپیمایی، از طالبان خواستند که حق کار، تحصیل و حقوق سیاسی شان را از آنها سلب نکنند؛ هرچند شمار این زنان اندک بود؛ اما نفس این حرکت امیدوارکننده است؛ امید به این که جامعه بار دیگر به بیست سال قبل برنگردد و ناچار نباشیم در همهی تاریخ، از صفر شروع کنیم. البته نباید از یاد برد که این حرکتها به همیاری مردان نیز نیاز دارد.
در سوی دیگر ماجرا، آن چه به طالبان برمیگردد، رهبری این گروه، با توجه به ارزشهای نوین بینالمللی که در جامعهی جهانی شکل گرفته و ارزشهایی که در بیست سال گذشته در افغانستان، نیاز است که به افراد خود در کابل و دیگر شهرها و روستاهای افغانستان، این را تفهیم کند که به حقوق بشری شهروندان دستدرازی نکرده و مدافع حریم خصوصی و ارزشهای انسانی به ویژه حق تحصیل و کار زنان باشند. با توجه به این که افراد طالبان بیشتر از روستاهای دوردست به شهر وارد شده و با فرهنگ شهری آشنایی ندارند، ترس دستدرازی این گروه به جان، مال و ناموس مردم، هنوز هم خورهی جان بسیاری از باشندگان کابل است؛ چیزی که در کنار حقیقت خشونتپذیر جامعه، باعث ترس مردم شده و آنها را ناچار کرده که کمازکم در ظاهر چون طالبان بنمایند.
این ترس تا جایی در جان شهروندان ریشه دوانده است که شماری از زنان کابل به دلیل نداشتن چادری در صورت نیاز نیز، نخواسته اند از خانه بیرون شوند. امروز هنگام مرور برگهی فیسبوکم، به پوست یکی از دوستانم به نام فرشته برخوردم. او، با نشر عکسی از دختر ۳-۴ساله اش، نوشته است: «وقتی دریا تب میداشت، خودم عاجل میبردمش داکتر؛ ولی حال باید منتظر بمانم تا شوهرم بیاید. کاش چادری میداشتم…»
ترسی که از آمدن طالبان به جان فرشته افتاده است، ترسی است که حضور طالبان با خود آورده است؛ هرچند طالبانی که در کابل حضور دارند، تا هنوز به گونهی مستقیم مانع رفتوآمد زنان در بازار نشده و یا آنها را به پوشیدن چادری محکوم نکرده اند؛ اما ترسی که با آمدن آنها به شهر ریخته با سابقهای که دارند، چنین باوری را به فرشته و صدها هزار زن دیگر در کابل داده است. در چنین شرایطی مکلفیت رهبران طالب این است که این ترس را از ذهن مردم بردارند؛ برداشتنی که با اعتراف به پذیرش حق تحصیل، حق کار و رفتوآمد زنان در شهر و مهیاکردن محیط امن برای دسترسی شان به این حقوق، امکانپذیر است.
صبح کابل