صلح افغانستان متاثر از رقابت قدرت های بزرگ جهانی!
ساختار، یکی از اصطلاحات خیلی مهم و پر کاربرد در روابط بینالملل است. ساختار به نحوه چینش واحدهای سیاسی در نظام بینالملل اشاره دارد. از نظر کنت والتز نظام بینالملل، آنارشیک، یعنی بدون وجود اقتدار سلسلهمراتبی، است. در این فضا همه واحدهای سیاسی یعنی دولتها، در یک رقابت تنگاتنگ به سر میبرند. این واحدهای بسیط و غیر قابل تجزیه برای دستیابی به منافع ملیشان در فضای انارشیک رقابت میکنند. از نظر رئالیستها، مهمترین ویژهگیهای فضای انارشیک را نبود اعتماد، خودیاری و افزایش قدرت تشکیل میدهد. بنا بر این، دولتها بدون اعتماد به یکدیگر، برای افزایش قدرت با همدیگر در رقابت هستند. میزان برخورداری از قدرت، وزن سیاسی کشورها را در نظام بینالملل تعیین میکند. قدرت نقش مهم در ساختار نظام بینالملل دارد. در واقع قدرت تعیین میکند که یک دولت چه نقشی را در نظام بینالملل بازی کند. به همین دلیل واحدهای سیاسی را در نظام بینالملل، بر اساس برخورداری از قدرتشان، دستهبندی میکنند. در این دستهبندی کشورها به دولتهای ضعیف، قدرتمند، قدرتهای بزرگ و ابرقدرت تقسیم میشوند. از نظر رئالیستها نحوه توزیع قدرت، ساختار نظام بینالملل را تعیین میکند. چگونهگی ساختار و نوعیت آن مانند، تکقطبی، دوقطبی و چندقطبی تأثیر تعیینکننده بر کنشهای سایر بازیگران در نظام بینالملل دارد. جهان تاکنون ساختارهای متفاوتی را مانند چندقطبی قبل از جنگ جهانی دوم، ساختار دو قطبی دوران جنگ سرد و ساختار تک قطبی بعد از پایان جنگ سرد را تجربه کرده است.
به نظر میرسد که اکنون این ساختار تکقطبی نیز در حال دگرگونی است. اینکه این ساختار در آینده چه شکلی را اختیار خواهد کرد و رقابتهای چین، امریکا و احتمالاً اتحادیه اروپا به کجا منتهی خواهد شد؟ موضوع بحث ما نیست. ما در این مقاله سعی داریم که نقش و تأثیر این ساختار در حال تغییر را بر روند صلح افغانستان بررسی کنیم.
همانگونه که در فوق متذکر شدیم، نوعیت ساختار بر رفتار دولتها تأثیر تعیینکننده دارد. در واقع رقابت قدرتهای بزرگ سرنوشت سیاسی سایر کشورها را نیز تعیین میکند. بعد از پایان جنگ سرد به اعتقاد اکثر دانشمندان، جهان شاهد ساختار تکقطبی بود. ایالات متحده امریکا بعد از سالهای ۱۹۸۹ نقش مهمی را در نظام بینالملل بازی کرده است. در این مدت تحولات جهان را اگر نتوان گفت «در مسیر»، به جرأت میتوان گفت که «تحت تأثیر» سیاستهای ایالات متحده قرار داشته است. افغانستان نیز به عنوان یک واحد سیاسی از این تأثیر مصون نبوده است و همواره تحت تأثیر رقابتهای جهانی به ویژه سیاست امریکا قرار گرفته است. زیرا منافع قدرتهای بزرگ به ویژه ابرقدرتها در سراسر جهان گسترش مییابد و ابر قدرت توانایی دفاع و برخورداری از منافعش در سراسر جهان را دارد. گرچه ابر قدرتها توانایی استفاده از زور را دارد، اما ایالات متحده بعد از جنگ جهانی دوم بیشتر از قدرت نرم برای تسلط هژمونیک و اقتدارش استفاده نموده است.
دولت افغانستان از زمانههای دور، عرصه رقابت و برخورد منافع قدرتهای بزرگ قرار گرفته است. دولتها و گروههای حاکم در افغانستان مورد استثمار قدرتها قرار گرفتهاند و در جهت تأمین منافع آنان وطنشان را به تباهی کشیدهاند. از بریتانیای کبیر گرفته تا اتحاد جماهیر شوروی و امریکا همه به ترتیب در ویرانی و در عقب نگه داشتن افغانستان نقش داشتهاند. اما چرا کشورها مورد تجاوز و یا دخالت کشورهای بزرگ قرار میگیرند؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت که کشورها، بر خلاف تصور غالب که به دلیل موقعیت استراتژیک و یا ذخایر طبیعی به عرصه رقابت بدل میشوند، از نظر من کشورها به دلیل ضعف حاکمیت و اختلافات داخلی به میدان رقابت کشورهای بزرگ بدل میشوند. موقعیت استراتژیک و منابع طبیعی برای کشورها یک امتیاز جهت برخورداری از قدرت به شمار میرود. ضعف حاکمیت و عدم کنترل دولت بر قلمرو، خودش فضاهای خالی را ایجاد میکند که از مجرای آن قدرتها برای دخالت وسوسه میشوند. اکثراً این مناطق مورد هدف چندین قدرت بزرگ قرار میگیرد و این برخوردهای نخستین، زمینه را برای رقابتهای سیاسی و نظامی به صورت دوامدار در جهان فراهم میکند. به همین دلیل است که در همه کشورهای ضعیف، جنگ، ویرانی و فقر وجود دارد. از لیبیا، فلسطین، سوریه و یمن گرفته تا افغانستان، همه میدان رقابت قدرتهای بزرگ هستند و سر منشای اصلی چنین مداخلاتی، اختلافات درونی است. در واقع هر اختلافی قابل حل است و هیچ گونه تعارض ذاتی و خودجوش که خشونت را به صورت مستمر در جامعه نگه دارد، وجود ندارد. اختلافات زمانی برجسته میشود که پای دخالت یک کشور خارجی در آنجا دراز شود. در آن صورت اختلافات شدید میشود و به صورت خشونت و جنگهای دوامدار درمیآید. این قضیه در مورد روند صلح افغانستان نیز صدق میکند.
امریکا با افغانستان سرحد مشترک، که باعث همکاری و یا اختلاف شود، ندارد. در اینجا منافع تجارتی و اقتصادی نیز ندارد، اما صرف برای رقابت با سایر کشورها در افغانستان حضور داشته است. امریکا برای نشان دادن قدرتش و حفظ ساختار بینالمللی باید در سراسر جهان به خصوص مناطق آسیبپذیر، مانند افغانستان، دخالت کند. زیرا از دست دادن آن برای رقیبان وی یک امتیاز حساب شده و باعث افزایش قدرت آنها میشود و این چیزی است که قدرتهای بزرگ آن را نمیخواهند، مگر این که محدودیتهای دستوپاگیر مانعشان شوند. تمایل قدرتهای بزرگ برای دخالت، ارتباط مستقیم با ظرفیت و شرایط سیاسی، نظامی و اقتصادیشان دارد. کشورهایی که از ثبات و اطمینان بیشتر سیاسی و اقتصادی برخوردار اند، تمایل بیشتر برای رقابت و مداخله دارند. به همین ترتیب دولتهایی که قدرتشان در حال افول است، تمایل کمتر در رقابتهای جهانی، و حرکت به سمت انزوای سیاسی دارند. بنا بر این، به نظر میرسد که پافشاری امریکا برای صلح در افغانستان و تحت فشار قرار دادن طالبان و دولت برای شروع مذاکرات صلح، ارتباط مستقیم با تحولات جهانی و به ویژه تحولاتی که در عرصه اقتصادی در حال وقوع است، دارد. رشد سرسامآور چین به ویژه در عرصههای اقتصادی و فناوری دستپاچهگیهای جدی را برای امریکا مبنی بر از دست دادن جایگاه هژمونیک و تغییرات ساختاری نظام بینالملل به وجود آورده است. به همین دلیل سعی دارد تا از هزینههای اضافی جلوگیری کند و به صورت آبرومندانهتری پایش را از مناطق غیر ضروریتر جمع کند. اکنون امریکا به دلیل نگرانی از افزایش قدرت چین و احساس ناتوانی در رقابت با آن کشور، تلاش دارد تا نیروهایش را جمع کند و یا در صدد جابهجایی و آرایش جنگی جدید در نظام بینالملل باشد و تصمیم دارد نیروهایش را افغانستان بیرون کند.
سرنوشت صلح افغانستان اکنون با عقلانیت و خردمندی هیأت مذاکرهکننده طالبان و دولت بستهگی دارد که آیا با استفاده از وضعیت موجود میخواهند با هم تفاهم کنند و به جنگ و تباهی در کشورشان خاتمه ببخشند و یا اینکه زمینه را برای مداخلهای دیگر قدرتهای بزرگ فراهم بسازند؟ زمان به چنین پرسشی پاسخ خواهد داد.
نویسنده: عارف وفایی