خون فرزانه دامان قاتل را می گیرد
چندی پیش وحید قتالی، والی هرات به بهانه دستگیری افراد مسلح غیرمسئول با بهره گیری از نیروهای امنیتی به محل زندگی حبیب غوریانی در شهرک جبرئیل هرات حمله کرد.
در این درگیری که ساعت ها طول کشید چندین نفر کشته و زخمی شدند. یکی از کشته شدگان این رویداد خونین دختر هفت ساله ای به نام فرزانه بود.
یکی از شهروندان هرات اما در واکنش به کشته شدن فرزانه، ابراز همدردی با خانواده وی و دادخواهی نامه ای سرگشاده به والی هرات نوشته است.
زکریا فصیحی در این نامه خطاب به والی هرات می گوید خون فرزانه شهید دامان قاتل را خواهد گرفت.
این شهروند هراتی می نویسد:«جناب والی صاحب قتّالی! امیدوارم درد وجدانتان تشدید شده باشد. میدانید که مظلوم همینکه انسان باشد و کشته شود، به نحوی خونش دامان قاتل را خواهد گرفت. امیدوارم دیگر در قتل مردم اصرار و اسراف نکنید. «فَلَا یسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُورًا». (الإسراء/۳۳)
جناب والی! من در آیینه چشمان بادامی فرزانه، عکس دختر هفتساله خود را میبینم. شما چطور؟ نگاه تیز کودکانهاش را، موهای آویخته بر پیشانیاش را، تبسم کمرنگ نشسته بر لبانش را و روسری سبز روشنش را وقتی در خون تصور میکنم، بندبند وجودم درد میگیرد. بندبند وجود شما چطور؟ به سوزش جای تیر داغ سربازانتان در جان فرزانه که می اندیشم، جانم سوزش میگیرد. جان شما چطور؟ در خون دستوپا زدنش را، از ترس و درد فریاد زدنش را، ناگهان خاموش شدنش را، راه افتادن خونش در سرک توحید جبرییل را، کفن شدنش را، زیر خاک خفتنش را، ضجه و اشک و دل گداخته مادر زخمی اش را اگر به هوش بیاید، جگر پردرد پدر نداشته اش را وقتی تصور میکنم، لعنت میفرستم به آن تیری که بدن نازک فرزانه را شکافت. باز میگویم تیر که شاهین یا باز گرسنه نبود که برای شکار و بردن و خوردن فرزانه از آسمان هجوم آورده باشد. بلکه از تفنگی و از دستی رها شده بود. به حجم کوچک بدن فرزانه میاندیشم که نشان بزرگی نبود، ولی از نگاه تیز و دقیق سربازتان، مخفی نماند که نماند.
زکریا فصیحی در بخش دیگری از نامه اش خطاب به والی هرات می نویسد:« به آن سرباز وظیفهشناس وطن فکر میکنم. چقدر دقیق فرمان مافوقش را اجرا کرد. چقدر دقیق شکارش را قراول گرفت. جناب والی! از او نپرسیدید وقتی یک چشم را بستی، با چشم دیگر تفنگت را عیار کردی و خواستی ماشه را بچکانی، وجدانت کجا بود؟ خون ریختن و جان گرفتن برای یک سرباز مسلمان همینقدر آسان است؟ اگر هنوز پدر نبود، انسان که بود. نکند دیو آدمخوار بوده نه سرباز افغانستانی؟ ننگ و نفرین بر چنین سرباز وظیفهشناسی! حتی اگر مطمئن هم بود که فرزانه دختر غوریانی است، باز «وجدانا» حق نداشت، او را به جرم پدرش از دم تفنگ بگذراند. نکند شما برای آدم کشتن در جبرییل، جایزه تعیین کرده بودید، جناب والی؟»
جناب والی! حالا فرزانه زیر خاک آرمیده در حالیکه چشمان بادامی و گونههای گلگونش مستحق بوسههای پدر و مادرش بود نه مستحق خاک نمناک گور. امیدو امیدوارم دختران شما جلو چشم پدر قد بکشند. به آرزوهای خود برسند و امید پدر و مادرشان باشند. داغ پدر بیرحم خود را نبینند. زندگیشان شاداب و شیرین باشد، ولی جناب والی! حتماً «دیدی که خون ناحق پروانه شمع را/ چندان امان نداد که شب را سحر کند». فرزانه یک پروانه است که مظلومانه در آتش تعصب و بیتدبیری شما و سربازانتان سوخت و خاکسترش در خاک جبرییل دفن شد.
راستی نکند در کدام فیلم جنایی/ پلیسی دیدید که برای دستگیری یک نفر (به قول شما مجرم یا کسی که شاکی خصوصیِ حقوقی دارد)، یک لشکر نظامیِ مجهز گسیل میشود.